هول تو دلم افتاده بود و دلیلشم مطمئنم که برای کاری که باید میرفتیم طبقه پایین نبود. این کارهای اداره و پرونده اینو ببر و اونور ببر که کار همیشگی و اعصاب خورد کنی بوده. ولی هیچ وقت هولی نداشت.
صدای داد و هوار از طبقه پایین داشت بیشتر و بیشتر میشد. مردم رو دیدیم که شروع کردن به دوویدن به سمت ما داشتن فرار میکردن. دوباره دعوا های الکی دوباره داد و بیداد و الکی شلوغ کردن. ولی نه اینبار فرق داشت. تو چهره و رفتار مردم ترس از چیز هولناکی موج میزد.