یک قهرمان یا یک مظلوم؟

دسته‌های عزاداری میان و میرن. یکی میره اون یکی میاد. با وجود اینکه هرازگاهی آهنگ و ضرب‌هایی که دارن ناخودآگاه آدم رو به رقص یا بشکن زدن میندازه، متن و یا محتوای چیزی که می‌شنویم فقط مصیبتی هست که وارد شده. حالا این مصیبتی که فریاد می‌زنن چرا با آهنگ موزیک‌هایی عربی و ترکی و فارسی هست که حس هیجان و پایکوبی رو  تو آدم زنده می‌کنه؟ اصلن سوال مهم‌تر این هست که چرا از مصیبت می‌گن؟

کتاب حماسه حسینی نوشته شهید مطهری رو خیلی وقت پیش خوندم، داشتم دوباره مرورش میکردم. الان می‌خوام چیزی که از این کتاب گرفتم و مثل همیشه نظریات خودم رو بنویسم.

حماسه حسینی دو تا صفحه داره. یکی سیاه و یکی سفید. دو تا قهرمان داره، یکی یزید که قهرمان صفحه سیاه عاشورا هست و یکی حسین که قهرمان صفحه سفید هست. وقتی صحبت از صفحه سیاه می‌شه، جنایت‌هایی دیده میشه که کم سابقه هست، مظلومیت دیده میشه. این صفحه و وقایعش دل آدم رو به درد میاره. ولی فقط این صفحه نیست.

تو صفحه سفید، حسین و یارانش قهرمان عاشورا هستن. و حس غروری به آدم می‌دن که کمتر جایی سراغش رو دارم. تو روز عاشورا اتفاق‌های زیادی می‌افته و من نمی‌خوام نقلشون کنم (می‌دونین که چقدر هم تحریف شده)، از نظر من حسین و یارانش قهرمان هستن و اگه بخوام بهشون فکر کنم یاد تشنگیشون نمی‌افتم، یاد عزت نفسشون می‌افتم. یاد له شدنشون نمی‌افتم یاد آزاد مردیشون (آدم / انسان) می‌افتم. دلم می‌خواد درس بگیرم، یاد بگیرم. حتی اگه گریه کنم، برای از دست دادن قهرمانانی بی سابقه گریه می‌کنم. نه برای آدم‌های مظلوم، تنها و تشنه.

ما نباید مردمی باشیم که صفحه سیاه رو ببینیم و برای مظلومیت و مصیبت گریه کنیم، نباید دنبال مصیبت و بدبختی باشیم تا غصه‌مون بشه. اگه عاشورایی بوده و حسینی بوده، سراسر غرور، عزت نفس، آزادگی و انسایت بوده. نه مظلومیت و تنهایی و تشنگی.

یادمه وقتی داشتم شاهنامه رو میخوندم تا رسیدم به جایی که رستم رو کشتن، نتونستم تحمل کنم و گریه کردم. حتی تا ماه‌ها دست به شاهنامه نزدم چون رستمی نبود دیگه. برای رستم گریه کردم نه به خاطر اینکه ناجوانمردانه کشته شد. گریه کردم چون رستم یه قهرمان بود برام که دیگه نبود. گریه من توش ذلت و مظلومیت نبود. اصلن نمی‌خوام حسین و رستم رو مقایسه کنم، دارم میگم که چطور فردوسی قهرمانی رو میسازه که وقتی کشته میشه به عنوان یه قهرمان براش گریه می‌کنیم، و تو واقعیت شخصیت حماسی و قهرمان حسین کشته میشه و ملت براش به عنوان یه مظلوم گریه می‌کنن!

یه چیز دیگه هم هست که منو اذیت می‌کنه، بذارین توضیح بدم. چگوارا فرمانده دلیری که برای اعتقادش جنگید ( مارکسیست بود، کمونیست بود یا نبود، کمونیست خوبه یا بده و … این‌ها الان موضوع من نیستن) تو کوبا کارش رو انجام داد، و رفت سمت بولیوی و کشته شد. طرفدارهای چگوارا وقتی یادش بیوفتن یاد یه قهرمان میوفتن و اگه غصه‌شون بشه برای قهرمانشون دلشون میگیره نه برای آدم مظلوم. یا در مورد منصور حلاج (با تمام اعتقاداتش و این‌ها الان کاری ندارم) طرفداراش میگن آزاد مرد بود. اما در مورد حسین چی؟ خیلی از طرفداراش وقتی یادشون بیفته یاد مظلومیت و تشنگی حسین میوفتن و گریه میکنن یا دلشون میگیره. از حسین به عنوان یه قهرمان یاد نمی‌کنن! چرا؟ شاید اگه حسین بشه یه قهرمان مذهبی که برای اعتقاداتش و آزادگی جنگید، محرک خیلی‌ها باشه. چرا مردم فکر نمی‌کنن که حسین با عزیزترین آدم‌هاش پای اعتقاداتش وایساد و زیر بار ظلم نرفت؟ شخصیت حسین و یارانش، عزت نفس رو به آدم یاد میده، پای اعتقاد و باور ایستادن رو، آزادگی رو. اونوقت ما آدم‌هایی رو میبینیم یا میشنویم که به خاطر حسین یا روز عاشورا قمه می‌زنن!!! یا به گردنشون زنجیر میبندن که یعنی سگ حسین هستن!!!! یا تو نوحه خوندن میشنویم که فقط میگه فاطمه کاش نمی‌دیدی عاشورا رو یا از هزارتا مصیبت دیگه نام میبرن!!!! این کجاش عزت نفس هست؟؟؟ داریم داستان آدم‌هایی رو میشنویم که در اوج مظلومیت و تو مصیبت زیاد کشته شدن. این کجاش غرور داره؟ کجاش آزادگی داره؟ این کجاش شخصیت حماسی هست؟

من تاریخدان نیستم. هر چیزی که می‌نویسم در اثر خونده‌‌هام و شنیدن و فکر کردن هست. و هر چیزی رو که میشنوم، می‌بینم یا می‌خونم به سادگی باور نمی کنم. از نظر من زینب، حسین، چگوارا، باکری‌، همت، حلاج و خیلی قهرمان‌های حماسی دیگه وجود دارن که برای اعتقاداتشون زندگی کردن و مردن یا کشته شدن . این خیلی مهمه و من اگه بهشون فکر کنم یاد قهرمانانی میوفتم که می‌خوام از هر کدومشون به نحوی درس بگیرم.

در مورد اینکه بشر چرا دنبال قهرمانه، به نظرم چون دنبال امید هست و قهرمان‌ها امید رو زودتر و سریعتر تو دل بشر میکارن.