وقتی تو می‌خندی – Murat Gogebakan

دارم الان یکی از آهنگ‌های Murat Gogebakan رو گوش می‌دم، یعنی از دیشب فقط همین رو گوش دادم حتا بیرون هم که بودم.

مفهومش رو دوست دارم، میگه :

وقتی تو می‌خندی گل‌ها باز میشن، وقتی تو میای بهار میاد و …

خیلی قشنگه، جالبیشم اینه که لیریکش با ساز و اینهاش جور نیست، این تناقضشم دوست دارم و صد البته صدای مرات رو خیلی دوست دارم و اینکه خداییش با تموم وجودش می‌خونه برا نمونه آهنگ  Ay Yuzlum اش که هیچ وقت یادم نمی‌ره تو تبریز بودم زمان دانشجوییم بود منظورم اوایلشه :))) هنوزم دانشجویم، تو تاکسی نشسته بودم و راننده هم یه آدم خوبی بود موسیقی ترکی گذاشته بود تا رسید به این و من نزدیک بود پیاده شم، نتونستم پیاده شم، گفتم ببخشین میشه من دو دیقه بشینم این آهنگه تموم شه بعد پیاده شم؟ گفت بله و خیلی راحت زد کنار و نگر داشت و بعد گفت اسم خواننده اینه و این فلان آهنگه چقدر هم خوشش اومده بود که من از آهنگی که گذاشته بود خوشم اومده.خیلی خوشم اومد، مثل یه انسان واقعی. البته در مورد خودم هم همینه وقتی موسیقی به کسی پیشنهاد بدم و یا فیلمی چیزی، حتمن پیگیر میشم که خوشش اومده یا نه و اون لذتش رو دوست دارم .

Sen Gülünce Güller Acar Gül Pembe

دغدغه‌های جدید

خب الان چند وقتی میشه که حالم از جو باشگاهمون بهم می‌خوره، یعنی اینطوریه :

  • به به چه شلواری،‌ آدیداسه نه ؟ آره، فلان قد خریدمش.
  • ببینم ساعتتو اپل واچه ؟ آره فلان قدر خریدمش
  • واه واه کفشاشو سالامون میپوشه، خیلی خوبه از اونجا خریدی حتمن اینقدرم بالاش پول دادی. نه بابا بیشتر فلان قدر خریدمش.
  • اون روز رفتم همه لباسامو عوض کردم هشون رو فلان مارک خریدم، ست

خب بابا داری ورزش می‌کنی، چرا جو رو خراب میکنی؟ چه لزومی داره جو طوری بشه که کم کم همه بخوان با لباس ‌های ورزشی مارک دار بیان باشگاه؟

میری لوازم ورزشی بخری، یه کیسه بابا یه کیسه چیه آخه. من نه باهاش می‌خوام بدوم و نه می‌خوام که منو گرم نگر داره نه هیچی فقط یه کیسه است اینم مارک داره و جو باشگاه طوریه که حتا اون کیسه هم باید مارک دار باشه. وای کیسه پودرش فلان مارکه !!!!!!!!!! عجب.

بله خب تو هر ورزشی یه سری ابزارها یا لباس‌ها هستن که باید جنسش خوب باشه، باید کیفیتش خوب باشه تا به بدنت آسیب وارد نشه و این هم درسته که مثلا فلان مارک برای فلان ورزش ابزار و لباس‌های خوبی میزنه. منکر این نمیشم ولی جوی که حاکمه جو چشم تو هم چشمی و صرفن مارک پرستیه و اینه که حال آدم رو بهم میزنه.

الان دیگه یکی از دغدغه‌های جدید بعضی‌ها که می‌خوان برن باشگاهی، ورزشگاهی برای ورزش کردن همین مارک دار بودن لباساشون هست، یا اصلا ورزش کردن برای اینه که عکس بذارن برای اینستاگرام ! یه بار یکی اصرار داشت فلان فن رو بزنه که مربی گفت بازم برای اینستاگرامت میخای؟ 😐

ورزش کردن برای سلامتی جسم و روحه، ولی جو ورزشگاه‌ها با این چرت و پرت‌ها و شرایطی که خود ورزشکارا درست میکنن از سلامتی روح درش خبری نیست. حتا سلامت جسمی هم درش زیاد مهم نیست عوامل دیگه‌ای هست که باعث میشه بعضی‌ها بیان ورزش کنن. قبلن‌ها طرف می‌خواست بره مهمونی دغدغه لباس مهمونی داشت الان دغدغه لباس برای باشگاه و ورزش !!!

حالا این از طرف باز ملته از طرف مردمه، از دولت هم هست، اونروز تو تاکسی داشتیم با راننده حرف میزدیم سر اینکه هر کسی نمی‌تونه ورزشی که می‌خواد رو انجام بده، یا نزدیک محله‌شون نیست، یا کلی باید بالاش پول بده یا پارک مناسبی برای ورزش کردن تو محله شون نیست یا هزار تا دلیل محکم دیگه … هر چقدر تعداد آدم‌هایی که ورزش کنن بیشتر باشه باعث میشه جامعه سالم‌تر بشه . پس باید شرایط ورزش کردن تو تمام منطقه‌ها فراهم بشه، چطور مسجد هست و رایگان هم هست همه میتونن مجانی برن و نماز بخونن خب همینقدر هم مهمه که ورزشگاه باشه باشگاه باشه و رایگان هم باشه و مردم برن و ورزش کنن، همه نمی‌تونن برن فلان قدر خرج کنن برای ورش کردن . همه نمی‌تونن سوار ماشینشون بشن برن فلان پارک تا بدوون، تو هوای کثیفی که نمیشه راه رفت، اصلن نمیشه دویید یا … هوم . اه بابا

 

مرام کوهنوردی

کوه و کوهنوردها رو دوست دارم یعنی کوه رو خیلییی دوست دارم در واقع، و کوهنوردها هم که کلن با مرامن. دنیاشون خیلی خوبه. آدم وقتی باهاشون حرف میزنه رفتارها و حس‌های خوب انسانی رو میبینه، کیف می‌کنه. فقط خواستم بگم ارادت خاصی به کوهنور‌دها دارم. نمی‌دونم چرا تو ذهنم این میاد که این‌ها از خود کوه میاد و کوه نوردی کردن. کوه خودش، محیطش، شرایطش این رفتارها رو تو انسان تکون میده این حس‌ها بیدار میشن . کوه یه هیبتی داره یه حسی داره که تو کمتر جایی این حس‌ها رو تو خودم پیدا میکنم و برام خیلی با ارزشه. اون حس آرامش همراه با هیبت و استواری که کوه به آدم می‌ده فوق‌العاده است. حتا میشه صداشو شنید لمسش کرد بغلش کرد انگار آدمو صدا میزنه که بره سمتش در کل کوه خیلی محشره و کوه‌نوردها هم، امیدوارم هر جا هستن همیشه سر بلند و کوهنورد منش باشن.

یه چیز دیگه الان داشتم مطلبی رو می‌خوندم در مورد مجسمه میدون سر بند، (میدون کوهنورد)، این مجسمه تندیس امیر شاه قدمی هست که تو این لینک می‌تونین در موردش بخونین. این تندیس نماد کدوم بزرگ مرد هستش.10553_464

مرام داشتن خیلی مهمه آدم‌های با مرام هیچ وقت نمیبازن هیچ وقت. مرام کوهنوردی هم که مثال زدنیه.

یه عنوان مهربونانه مسخره

امروز یعنی دیروز تو مترو یه مامور مترو یه خانومی رو که داشت تو مترو وسایل می‌فروخت از مترو بیرون برد و وسایلاش رو پرت کرد زمین. من ندیدم و نمی‌دونم به چه کیفیتی بوده چیزی که شنیدم. اصلن هم حواسم نبود چون یه دختر خانوم دیگه‌ای هم با عجله اومد و وسایلش رو گذاشت رو بقل یه خانومی که روبروی من نشسته بودن. و یه خانوم دیگه که سر پا واستاده بود بهم گفت چی شده گفتم نمی‌دونم حتمن اونطرف دعوا شده که یکی دیگه برگشت گفت نه مامور مترو خانومی رو تو واگن دیگه‌ای از مترو انداخته بیرون.

خلاصه مترو که راه افتاد، دختر خانومه اومد وسایلش رو برداره که یکی از اون خانوم‌ها که وسایلش رو گرفته بود برگشت گفت تو حق نداری وسایلت رو بذاری بقل من و همتون پررو هستین میاین تو مترو جای ما رو اشغال می‌کنین جای شما تو مترو نیست . دختر خانومه گفت ببین مشکل ما اینه که سیر از گشنه خبر نداره تو سیری نمی‌فهمی من چی میگم و اون یکی هم گفت نه همه ما مثل هم هستیم منم مثل تو گشنه  هستم. یه خانومی برگشت آروم به اون کسی که معترض شده بود گفت حالا آروم باش چیزی نشده تمومش کن. ولی متاسفانه ایشون خیلی با صدای بلند داشت حرف میزد و کوتاه هم نمیومد.

منم برگشتم گفتم حالا مگه چی شده، تمومش کنین می‌خواستی قبول نکنی تو قبول کردی که نگر داشتی حالا چی میگی؟ گفت نه یهو اومد گذاشت بقل من، منو هل داد… گفتم خب نفهمیدی چی شده؟ بنده خدا هول کرده چرا اینجوری میکنی؟ خوب بود وسایلش رو پرت کنن بیرون؟ می‌خواسته وسایلش رو حفظ کنه از روی عمد شما رو هل ندادن. برگشت گفت نه حق ندارن تو مترو وسایل بفروشن اینجا جای تردد این‌ها نیست! گفتم چی میگی ما باید پشت هم وایسیم کی گفته شما حق داری اینجا باشی و ایشون نه؟ گفت نه مسافرم گفتم نه شما آدمی و ایشون هم و من هم و همه آدمیم. یه دختر دیگه بهم گفت ولش کن می‌دونی مشکل ما چیه، اینه که نمی‌خوایم بهم کمک کنیم .

حرف دختره به نظرم درست اومد نمی‌خوایم به هم کمک کنیم. اینقدر کثیف هستیم که یا بلدیم یه نفرو بندازیم وسط و بقیه بکشیم عقب – وقتی بخور بخوره همه میان سر سفره میشینن می‌خورن ولی وقته یه چیزی میشه که باید واسن همه میکشن عقب بزدل‌های آشغال و یا یکی دیگه رو مینندازن وسط و خودشون باز گم میشن – و یا همه با هم میکشیم عقب. حالا بازم می‌ریم توییت‌های مسخره مینویسیم و ریتوییت می‌کنیم جدی خنده داره. مثل این می‌مونه که یه جایی گند میزنیم جایی که باید وایسیم و باشیم نیستیم و چون نمي‌تونیم جمعش کنیم میریم از یه جای دیگه خوبی ها و مهربونی‌های مسخره می‌کنیم تا عذاب وجدان نگیریم. حال بهم زنه رسمن تهوع آوره.

حالا دولت و قانون‌ها و مسخره بازی یا درست بازی‌هاشون به کنار، چه جوریه که می‌تونیم تحمل کنیم کسی تحقیر شه؟ بابا مگه آدم نیستیم؟ چی هستیم؟ می‌تونم خودمو جای کسی بذارم که از مترو پرتم کنن بیرون و همه هم نگاه کنن فقط … بابا ملت بی وجدانی هستیم. یا دیگه اینقدر دیدیم که عادت کردیم … وای خدای بزرگ انسان بودن داره از بین میره … تهران اینجوریه والا تو تبریز که بودیم گشت ارشاد نمی‌تونست بیاد یه خانوم رو سوار ون کنه ببره چیزی که دیدم پسر‌ها جمع شدن و نذاشتن ولی تو تهران مردم بیخیالن ، نمی‌دونم دو سال پیش اینطور بود شاید الان اونجا هم عوض شده… اینقدر دیدن دیگه عادت کردن و یا میگن به ما چه، به قولی کلاه خودومون رو بگیریم که باد نبره . البته خوب همه به فکر سیر کردن شکم هم هستن دیگه باید نونی ببرن خونه برای خونوادشون حتمن فکر میکنن چرا خودمون رو تو دردسر بندازیم. یعنی این ها طوری کار کردن که مردم به فکرخودشون باشن فقط. در نظام مقدس جمهوری اسلامی.

 

آدم‌های غیر قابل اعتماد

دوم سوم دبیرستان بودم و یه درسی داشتیم به اسم مبانی کامپیوتر یا همچین چیزی رشته ام ریاضی- فیزیک بود و همچین درسی داشتیم. معلممون آقایی بود به نام X مثلن و از همون اول می‌دیدم که همش سعی داره خودش رو به ما بزنه و از جایگاه معلمی‌اش سو استفاده کنه، حالم ازش بهم می‌خورد.

یه بار خواست بیاد سمت من که من زودی پریدم رو صندلی کنار دستیم که خالی بود و همون لحظه فهمید که دور من رو باید خط بکشه. این گذشت تا چند جلسه بعد که حرف افتاد از نوشتن یه سری اسامی تو دفتر مخصوص معلم‌ها و برگشت گفت کی داوطلب میشه و بعضیها دستشون رو بلند کردن و برگشت گفت نه خانوم عصبانی کلاس باید بنویسه و گفت من برم بنویسم ، گفتم نه من نمی‌تونم دست خط من خوب نیست و دست آخر داد به یه کسی دیگه.

با بچه ها میشستیم حرف میزدیم همه میگفتن آره این یارو مشکل داره خیلی کثیفه و نگاهش هم کثیفه و من مطمئن میشدم که فقط من اینطور حس نمی‌کنم همه متفق‌القول هستیم که این یارو مشکل داره.

ادامه خواندن آدم‌های غیر قابل اعتماد

آمازون‌ها یا زنان جنگجو یا …

امروز تقریبن سخت مریض شدم و فقط دراز کشیده بودم و خب نمیشد که فقط درد و مریضی رو به خودم یاد آوردی کنم و مریض تر شم به همین خاطر کتابی رو دستم گرفتم و داشتم میخوندم که رسیدم سر کلمه آمازون و توضیحی که براش نوشته بود، علاقه مند شدم و سرچ کردم در موردش، خیلی برام جالب اومد اینجا هم می‌نویسم:

قدیم تر ها زن‌ها هم میجنگدین یعنی دخترها از بچه گی یاد میگرفتن بتونن از خودشون دفاع کنن و حتی تو سپاه یا لشکر کشورشون برن و با مردها و زن‌های دیگه بجنگن. مثلن عرب‌ها، کردها، سرخپوست‌ها و … سربازهای زن داشتن. بعضی قبیله‌ها هم بودن که فقط سرباز زن داشتند و هیچ مردی بینشون نبود و به جنگ با قبیله و کشورهای دیگه میرفتن حتا لشکر روبروشون مردها هم بودند و این زنها پیروز شدند. نمونه اینطور قبیله‌ها آمازون ها بودن گویا ایرانی بودن و تو قسمتی از ترکیه زندگی می‌کردن که اون موقع واسه ایران بوده.(در هر حال زنان آسیای صغیر بودن و شک به ایرانی بودنشون هم هست، بعضی جاها هم نوشته شده زنان لیبی یا یه جا دیگه نوشته اوکراینی بودن.)،  این زن‌های جنگجو که آمازون اسمشون بود و احتمالن بهشون آمازونی‌ها می‌گفتند نمی‌ذاشتن هیچ مردی بینشون باشه و برای بقای نسل با مرد‌هایی نزدیکی می‌کردن و اگه بچه دختر میشد نگرش میداشتن و بزرگش میکردن تا جنگجو شه و اگر نه که یا بچه پسر رو میکشتن و یا میفرستادنش به سمت مردی که بایستی پدرش میبوده دیگه.

خود کلمه آمازون دقیقن معلوم نیست از چه زبونی بوده بعضی ها معتقدن ریشه زبان ایرانی های اونموقع رو داره و به معنی زنان جنگجو هست و بعضی معتقدن که ریشه در زبان یونانی داره و به معنی فاقد پستان هستش. این فاقد پستان بودن از اینجا میاد که وقتی دخترها رو آموزش مي‌دادن برای جنگ، پستون سمت راستشون رو میسوزوندن و یا میبریدن تا بتونن راحت تیراندازی کنن و اینجوری دیگه … بعله. البته ممکنه افسانه باشه و یه عده گفتن از عکس‌هایی که در این مورد وجود داره می‌تونه واقعی هم باشه و افسانه نیست. من نمی‌دونم :))

آمازون‌ها

این هم لینک اون صفحاتی که ازشون استفاده کردم :

https://en.wikipedia.org/wiki/Amazons

http://www.almaany.com/fa/dict/ar-fa/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D8%B2%D9%88%D9%86/

https://commons.wikimedia.org/wiki/File:Amazons.png

ا اینم الان یادم افتاد اضافه کنم، پس اونقدر ها هم به زن‌ها همیشه ظلم نمیشده و یا فقط عرب‌ها نبودن که دخترها رو میکشتن چون دختر بودن … دیگه تاریخ داره میگه دیگه زن‌ها بچه پسرشون رو میکشتن، کلن اوضاع درهم و برهم و بی عقلی تو هر دو جنس بوده :)) و بازم که میبینین ربطی به عرب یا عجم هم نداره آدم بی عقل بی عقله دیگه.

ولی در کل فهمیدم چقدر چیز میز هست که من نمی‌دونم.

قسمت باحال از یه کتاب باحال

نمی‌تونم از این تیکه کتاب بگذرم و بذارم ببینم کی یادم میوفته تا بنویسمش، تو کتاب «انسان‌ها، هیچ جا خانه نمی‌شود» اثر مت هیگ قسمت‌های قابل تامل زیادی داره ولی بعضی قسمتهاش طوریه که آدم مکث میکنه و میمونه . اینم نمونه‌اش :

“کشف کردم سگ‌ها دوست دارند این کار رو بکنند. آنها دوست دارند روی چمن بدوند وانمود کنند آزادند، و خطاب به هم فریاد بزنند: ما آزادیم، ما آزادیم، نگاه کن، نگاه کن، ببین چقدر آزادیم!. در واقع صحنه غم انگیزی بود. اما برای آنها و به خصوص برای نیوتن* مفید بود. توهمی جمعی بود که آنها تصمیم گرفته بودند قورت بدهند و با همه وجود تسلیمش شده بودند، بی هیچ حسرتی برای گذشته‌ای که خودشان گرگ بودند.

این نکته برجسته در مورد انسان‌ها بود – توانایی آنها برای شکل دادن مسیر موجودات دیگر، تغییر طبیعت ذاتی آنها.”

*نیوتن هم اسم سگ پروفسور اندرو هست.

آری اینچنین است.