آدم‌های غیر قابل اعتماد

دوم سوم دبیرستان بودم و یه درسی داشتیم به اسم مبانی کامپیوتر یا همچین چیزی رشته ام ریاضی- فیزیک بود و همچین درسی داشتیم. معلممون آقایی بود به نام X مثلن و از همون اول می‌دیدم که همش سعی داره خودش رو به ما بزنه و از جایگاه معلمی‌اش سو استفاده کنه، حالم ازش بهم می‌خورد.

یه بار خواست بیاد سمت من که من زودی پریدم رو صندلی کنار دستیم که خالی بود و همون لحظه فهمید که دور من رو باید خط بکشه. این گذشت تا چند جلسه بعد که حرف افتاد از نوشتن یه سری اسامی تو دفتر مخصوص معلم‌ها و برگشت گفت کی داوطلب میشه و بعضیها دستشون رو بلند کردن و برگشت گفت نه خانوم عصبانی کلاس باید بنویسه و گفت من برم بنویسم ، گفتم نه من نمی‌تونم دست خط من خوب نیست و دست آخر داد به یه کسی دیگه.

با بچه ها میشستیم حرف میزدیم همه میگفتن آره این یارو مشکل داره خیلی کثیفه و نگاهش هم کثیفه و من مطمئن میشدم که فقط من اینطور حس نمی‌کنم همه متفق‌القول هستیم که این یارو مشکل داره.

جلسه بعدی که اون درس رو داشتیم حرف افتاد از هکر‌ها که برگشت گفت آدم‌های مریضی هستند و … منم گفتم نه به نظرم همه شون اینطور نیستن مهم اینه که به کجا نفوذ کردن و چرا ؟و معلممون برگشت گفت نه نه میبینم که تو هم مریضی و باید بری دکتر. اون‌ها آدم‌های بیماری هستن و تو هم طرفدارشون هستی. من گفتم نه همه‌شون یکی نیستن و مهمه چرا اینکارو میکنن و شاید لازمه اصلن. پوزخند زد و برگشت گفت خیلی ها اینطوری هستن کسی که از آدم‌های بد طرفداری میکنه بیماره باید خودت و به دکتر نشون بدی … و بعد رفت دستش که گچی شده بود رو با پرده پاک کرد، منم گفتم شما سالمی که دست کثیفت رو با پرده پاک میکنی؟ برگشت به من خیلی بد نگاه کرد و منم بهش گفتم آشغال، و دان . عصبی شد و گفت چی گفتی؟ گفتم آشغال و گفت پاشو برو بیرون از کلاس من و من هم گفتم اینجا کلاس تو نیست و منم بیرون نمیرم . تو معلمی و منم دانش آموزم، به یکی گفت که بره ناظم رو بیاره. خانوم ناظم اومد و X بهش گفت که من بی حرمتی کردم و باید از سر کلاس برم بیرون و منم گفتم خانوم Y ایشون جلوی جمع به من بی احترامی کرد و من هم جوابش رو دادم ایشون حق داره هر چی میخواد بگه؟ و من نه؟ و بعد ناظم به بچه ها گفت چی شده ؟ به دوستتون چی گفته دبیرتون؟ و هیشکی هیچی نگفت و من عصبی شدم که خب چی شد ؟ آقای X به من چی گفت بعد چند لحظه یکی از دوستام برگشت گفت و خانوم Y گفت اشکال نداره بیا با هم بریم بیرون و من باهاش رفتم بیرون و کل ماجرا رو برای ناظم و مدیر دبیرستان تعریف کردم و حتا رفتارهای کثیف دبیرمون رو.  دست آخر ناظممون بهم گفت تو فکر میکنی ما نمی‌دونیم؟من تو رو میشناسم و آقای X رو هم میشناسم این آقا سر هر کلاس که میره یه سوگلی داره!!! بهشون گفتم یعنی خودتون میدونین و بازم میذارین بیاد سر کلاس ؟ تودبیرستان دخترانه؟ گفت تو فکر میکنی ما میریم به ناحیه میگیم این همچین رفتاری داره؟ و بعله نتیجه اینکه گفتن زور تو نمیچربه و مدیر ناحیه نمیاد معلم رو اخراج کنه و تو خودت رو خراب کردی این وسط . و بچه ها یکی یکی اومدن و ازم عذرخواهی کردن که نتونستن جلوی معلم و ناظم چیزی بگن و ترس و هزار تا کوفت و زهر مار دیگه . اگه اون بچه ها واقعن آدمش بودن اونها هم سر کلاس نمیرفتن تا تکلیف من زود روشن بشه احتمالن اگه اون موقع توییتر بود کمپین و هشتک هم راه مي‌نداختن. در نهایت من اخراج شدم برای یه ماه تقریبن تا این قضیه حل شد و من سر کلاس رفتم.

آره خاطره‌ای که خیلی وقت‌ها یادآوریش برای خودم عجیبه گفتم شما ها بدونین  البته مثل هم نیستن ولی آدم‌هاییی که آدم رو تنها می‌ذارن خیلی زیادن. آدم‌ها قابل اعتماد نیستن.