اون بک‌آپ رو بگیر

هممون می‌دونیم بک آپ گرفتن چقدر مهمه. اما مطمئنم خیلی از ماهایی که میگیم بک آپ مهمه، بک آپ نداریم، نه از داده های روی کامپیوتر، نه هاست و نه چه و چه. منظورم همه نیست، نوشتم خیلی از ماها.

تنبلی و یا اعتماد به نفس کاذب باعث میشه که بک آپ گرفتن رو فراموش کنیم. فکر می‌کنیم حالا کی میخواد  زمانش برسه که به بک‌آپ نیاز پیدا کنیم. هر لحظه ممکنه کلی فایل و اطلاعاتی که روی هاست و کامپیوتر و دم و دستگاه‌های دیگه داریم به هزار دلیل بپره، درمانش چیه؟ بک‌آپ . این گیف رو ببینین این همون هر لحظه است:

ادامه خواندن اون بک‌آپ رو بگیر

اگر زنبورها نبودند -> گرامیداشت مقام زنبور

اگر زنبورها نبودند!! هوم آخه اینم شد تایتل؟ :)) حالا که هستن چرا باید فرض کنیم که اگه نبودن؟ شاید سر فرصت عنوان این پست رو تغییر بدم. البته خب منظورم اینه که قدرشون رو بدونیم یا حداقل بدونیم چه اثری روی زندگی ما دارن. البته ما انسان‌ها اصولن قدر هیچییی رو نمی‌دونیم قدر خودمون رو هم نمی‌دونیم چه برسه به زنبور… حالا روده درازی نمی‌کنم و می‌رم سراغ گرامیداشت مقام زنبور. ایولله دقیقن همینه، این رو عنوان پست می‌ذارم: گرامیداشت مقام زنبور.

در گرامیداشت مقام زنبور همین بس که اگر این حشرات زیبا نبودن دنیای ما طور دیگه‌ای میشد. الان نمی‌خوام وارد چیزهای عجیب غریب بشم مثل اینکه بگم خب اگه زنبورها نبودن یه موجود دیگه‌ای شاید بود که وظایف این حشره گرامی رو به دوش می‌کشید شایدم نه من که دانشمند نیستم و نمی‌دونم، گفتم نمی‌خوام وارد این چیزها بشم و فرض رو بر این مي‌ذاریم که اگه زنبور نبود دنیای ما خیلی بد میشد.

ادامه خواندن اگر زنبورها نبودند -> گرامیداشت مقام زنبور

به یاد استیون هاوکینگ

زمان دبیرستان، مدرسمون به خونه چندان نزدیک نبود، من و یکی دو تا از دوستام یه جا و زمانی رو هماهنگ میکردیم که هر روز همو اونجا ببینم و پیاده بریم مدرسه و برگشتنی که هم مسلمن با هم بر میگشتیم. تو این پیاده روی‌ها با همدیگه خیلی حرف میزدیم کلی بحث میکردیم و هر دری سخنی می‌گفتیم. راجع به درستی و نادرستی، واقعیت و تخیل و خیلی چیزهای دیگه، مثلا راجع به آدم‌ فضایی‌ها، من میگفتم بابا موجودات فضایی وجود ندارن و دوستم کتاب ارابه خدایان رو بهم داد که نسرین این رو بخون بعدن بحث کنیم. کتاب رو خوندم و بهش گفتم که چقدر بیسوادم، چه چیزهایی هست که نمي‌دونیم ماها. خودم اون کتاب رو خریدم و به هر کسی که می‌گفت موجودات فضایی وجود ندارن میدادمش که بخونه. از همین بحث موجودات فضایی‌ رسیده بودیم به بحث فضانوردی و کهکشان و کیهان شناسی.

ادامه خواندن به یاد استیون هاوکینگ

داشتم سرمو می‌خواروندم

اینکه میگن وقت برای سر خواروندن نداریم، در واقع یه جورایی بهونه است!؟ نمی‌دونم شاید باشه شایدم نه، خیلی بستگی به آدمش، اولویتها، تمایلتاش و خیلی چیزای دیگه داره. خلاصه کنم اینکه وقت کردم سرمو بخوارونم و تو همین حین اومدم یه سر به وبسایت عزیزم بزنم. یه دونه پلاگین نیاز به بروزرسانی داشت 🙂 چرا یه دونه؟ جوابش ساده است چون اصن روش هیچی نصب نیست و این مزیتی هست برای منی که سرمو دیر به دیر می‌خوارونم احتمالا.

حالا آدمی که سرشو دیر به دیر می‌خوارونه که یه جورایی نشون می‌ده کف سرش یا موهاش تمییزه دیگه 🙂 یعنی تند تند دوش می‌گیره، و این یه جورایی نشون می‌ده آدم منظم و تمییز و ال و بلیه. احتمال دیگه اینکه شاید اصن طرف تاس باشه؟ آدمی که تاس باشه سرشو می‌خوارونه؟ من تا حالا تاس نبودم و نمی‌دونم -کچل بودم- اما تو فیلم‌ها دیدم که آدم تاس دستشو روی سرش می‌کشه. از طرفی فرضن کسی که سرشو دیر به دیر می‌خوارونه و یعنی تند تند میره دوش می‌گیره هم ميتونه پرمشغله باشه، یعنی دوش گرفتن و تمییز بودن منافاتی با پر مشغله بودن نداره. یه چیز دیگه اصن کی گفته کسی که سرشو میخوارونه حتمن سرش چرب یا کثیفه؟ می‌تونه دلیل دیگه داشته باشه. خدای بزرگ واقعن چه اصراری به تحلیل الکی این جمله “وقت برای سر خواروندن ندارم” دارم؟

به جوابش فکر نکنین، چون جواب این سوال اصن مهم نیست، مهم اینه که اومدم تو وبسایتم و یه چیزی نوشتم و خودم حال کردم.

تا باد چنین بادا

 

تاریخ با رسم شکل

تو ذهنم زنهای قد بلند و کشیده با پیراهنهای رنگی و دامن‌های چین دار بلند در حال رقص هستن. ابروهاشون کشیده، بینیهاشون کشیده، سردی و غرور تو نیگاشون و اون لبخند سرد.  چه قشنگه این چیزی که الان تو ذهنمه.

هیچی دیگه دارم آهنگ‌های آذری رو میگوشم و تصوراتم داره میرقصه. و اصلش این آهنگ و رقص با دایره است که چقدر خوبه

ادامه خواندن تاریخ با رسم شکل

فرضیه و تجربه

الان بحث ورزش بود و کشیده شد به قد و اینها. یادم میاد زمانی که تازه طرفدار تیم محبوبم یعنی منچستر یونایتد شده بودم، شیفته بازیکن شماره ۷ این تیم هم بودم 🙂 دیوید بکهام عزیز. بازیش محشر بود پاس هایی که میداد و گل هایی که میزد خیلی حالمو جا میاورد. البته اون موقع ها تو منچسترمون بازیکنهای حرفه‌ای زیاد بودن، فقط دیوید نبود. اما تو اتاق خونه ما بین پوسترهای تکی فقط دیوید بکهام بود.

خلاصه در موردش خیلی میخوندم. و اما نکته ای مربوط به قد. قد دیوید تقریبا 183 بود (هست) و من دوست داشتم همقدش بشم. و از اونجاییکه اهل ورزش بودم فکر می‌کردم به هدفم میرسم. 18 سالگی اینطورا قدم 170 بود و خب قد بلند محسوب میشدم ولی این منو راضی نمیکرد چون هدف 183 بود. بعدش دیگه میشنفتم در مورد این که قد تا 18 و یا 20 سالگی رشد میکنه و خب من اینها رو قبول نداشتم. میگفتم نه اینها بی پایه است و من قدم بلندتر میشه. همچنان ورزش کردن تو برنامه‌ام بود، بیشتر طناب میزدم. فکر کنم 22 سالم بود که افزایش قدم مشهود شد، چون تو یه دورهمی دوستان و فامیلهایی که منو برای مدتی ندیده بودن میگفتن نسرین ما کوتاه شدیم یا تو بلندتر شدی! قدمو اندازه گرفتم شده بودم 173  🙂

امروز به سرم زد قدمو باز هم بلندتر کنم. فکر کنم ۲ سانت هم بلندتر بشه خوبه. نمی‌دونم میشه یا نه ولی من روش کار می‌کنم. هر چند پیام میگه چیکار داری :))) ولی من دوست دارم قدم بلندتر بشه و میخوام این رو تست کنم. شد شد نشد هم نشد 🙂 پیچیده و ضروری نیست، علاقه مندی هست و تست میکنم.

خب فرضیه است (شاید) که قد تا فلان سن بلند میشه و… تا زمانی که مثال نقض براش هست نباید باورشون کرد. امکان داره ولی شرایط هم موثره و عوامل دیگه. خلاصه در این مورد گویا نتیجه تجربه مخالف فرضیه شده. هیچ وقت رو فرضیه ها و این جور چیزها حساب نمی‌کنم.

اینم اضافه کنم که رابطه قد و سن و اینها مربوط میشه به غده تروئید. اما موضوع اینه که علمه و همیشه ناقصه. برخی بدیهیات وجود داره و قابل بحث نیست.

نمیشه و نمیتونی و … اینها برای آدمهای متفاوت، فرق می‌کنه. به نظرم محدودیتها و ترسهای خودمون رو گسترش ندیم بهتره، هم برای خودمون هم بقیه. شما نمی‌تونی شاید یکی بتونه و … . خودتون رو محدود میکنین دوست دارین بقیه رو هم محدود کنین؟ ول کنین دیگه آفرین.

یه چیزی بدیهیات یا همون اصل در واقع فرضیه هایی هستن که قبول کردیم؟ درسته دیگه. نمی ‌دونم چون پایه اش رو فرض بر قبول کردن دونستیم یعنی نتونستیم ثابت کنیم و نتونستیم ردش کنیم. مثل اینکه اصله که یا بدیهیه خورشید از سمت شرق طلوع میکنه اما خب این هم ممکنه در آینده طور دیگه باشه. یه انفجاری چیزی باعث شه جهت حرکت ستاره و سیاره ها عوض شه. اینم فرضه دیگه. علم بشره خب و ناقصه داره تکمیل میشه هر لحظه ممکنه یه نظریه زیر سوال بره و یا یه ناممکن ممکن بشه. نمیشه زیاد رو اینها حساب باز کرد. خلاصه گیر ندیم بهم :))

کلاس نجاری و ابزارهای این قسمت

دفعه پیش در مورد کلاس نجاری رفتنم نوشتم و قابی که ساختم و نصفه نیمه موند.

جلسه بعدش رفتم که مثلن کار سنباده و بتونه و رنگش رو تموم کنم و مثلن این قاب تموم بشه. اما اونقدر بهش چسب چوب زده بودم که برای بردنشون تقریبن 30 تا 45 دقیقه فقط داشتم سنباده میکشیدم و خوبیش این بود که سنباده برقی بود :))) و اگر نه کل جلسه رو در حال سنباده کشیدن بودم. بالاخره سطحش صاف شد. نکته مهم سنباده کشیدن اینه که در جهت الیاف چوب سنباده میکشیم با قدرت یکسان روی تمام سطوح و اگر نه یه طرف بیشتر می‌ره و طرف دیگه نه. اگه سنباده رو به تمام سطوح یکسان و با یه قدرت نکشیم، سطح کارمون صاف و یکدست نمیشه.

سنباده برقی
سنباده برقی

ادامه خواندن کلاس نجاری و ابزارهای این قسمت