اعداد اول چرا مهم هستن ؟

خب من داشتم در مورد اهمیت اعداد اول می‌خوندم و طبق معمول اینجا می‌نویسم تا هم یادم بمونه و هم شاید به یکی دیگه کمک کنه. سعی کردم خیلی ساده و روشن بنویسم.

اهمیت اعداد اول

یه تعریف خیلی کوچیک از تعریف اعداد اول، اعدادی هستن که فقط به خودشون و یک بخش پذیر هستن یعنی از حاصلضرب خودشون در عدد 1 بدست میان. برای مثال ببینین 20 میشه حاصلضرب 4 و 5 خب پس اول نیست و  این عوامل باز هم قابل شکستن هست خود 4 از حاصلضرب 2 در 2 بدست میاد:  20= 4×5 = (2×2)x5 , خب حالا خود این اعداد دیگه قابل شکستن نیستن و اول هستن. قضیه‌ای هست به نام گلدباخ در مورد اعداد اول، که میگه اعداد زوج از حاصلضرب اعداد اول بدست میان، که مثال زدم دیدیم که 20 یه عدد زوج از حاصلضرب کدوم اعداد اول بدست میاد. یه مثال دیگه عددی مثل 23 از حاصلضرب 23 در 1 بدست میاد و طبق تعریف اول هست. خب برای مثال از اعداد کوچیک استفاده کردم اگه اعداد‌ها بزرگتر بشن برای مثال 2244354 از ترکیب این اعداد اول بدست میاد 2x3x7x53437 ولی برای رسیدن به این اعداد دیگه مثل مثالهای بالا ذهنی سخت میشه و یا نمیشه جواب داد و این نیاز به محاسبه و زمان بیشتر داره. خیلی خوب و قسمت یا ویژگی مهم هم همینه که رسیدن به این اعداد اول نیاز به قدرت محاسبه و زمان زیادی داره، زمان و محاسبه لازم برای بدست آوردن عوامل اول عدد 50 رقمی مثل عدد ۲ رقمی نیست.

ادامه خواندن اعداد اول چرا مهم هستن ؟

آدم‌های غیر قابل اعتماد

دوم سوم دبیرستان بودم و یه درسی داشتیم به اسم مبانی کامپیوتر یا همچین چیزی رشته ام ریاضی- فیزیک بود و همچین درسی داشتیم. معلممون آقایی بود به نام X مثلن و از همون اول می‌دیدم که همش سعی داره خودش رو به ما بزنه و از جایگاه معلمی‌اش سو استفاده کنه، حالم ازش بهم می‌خورد.

یه بار خواست بیاد سمت من که من زودی پریدم رو صندلی کنار دستیم که خالی بود و همون لحظه فهمید که دور من رو باید خط بکشه. این گذشت تا چند جلسه بعد که حرف افتاد از نوشتن یه سری اسامی تو دفتر مخصوص معلم‌ها و برگشت گفت کی داوطلب میشه و بعضیها دستشون رو بلند کردن و برگشت گفت نه خانوم عصبانی کلاس باید بنویسه و گفت من برم بنویسم ، گفتم نه من نمی‌تونم دست خط من خوب نیست و دست آخر داد به یه کسی دیگه.

با بچه ها میشستیم حرف میزدیم همه میگفتن آره این یارو مشکل داره خیلی کثیفه و نگاهش هم کثیفه و من مطمئن میشدم که فقط من اینطور حس نمی‌کنم همه متفق‌القول هستیم که این یارو مشکل داره.

ادامه خواندن آدم‌های غیر قابل اعتماد

پیدا کردن کلمات تصادفی دسته بندی شده

خب یادمه سر یه پروژه‌ای دنبال کلمات تصادفی فقط تو  دسته بندی طراحی وب میگشتم، که این سرویس رو پیدا نکردم و حتا توییت هم کردم که همچین سرویسی نداریم، اینم اون توییت

پیدا کردن کلمات تصادفی دسته بندی شده

بعدش نشستم با php نوشتمش خب مي‌دونین که چیز خاصی نداشت، ولی می‌تونستم یه کار باحال بکنم و از این کار خوشحال بشم، اونم اینکه بیام بگم برو کلمات مرتبط با دسته بندی که کاربر درخواست داده رو از ریزالت سرچ اون دسته بندی تو فلان موتور جستجو بگیر و بیا نشون بده حالا بتونه بره متا تگ ها رو بخونه و ببینه آیا کلمه‌ای مشابه اون دسته بندی پیدا میکنه یا نه و یا … ، آره اگه رو این کار میکردم میشد گفت یه کار باحال بود، ولی خب روش کار نکردم. چند وقت پیش داشتم آنگولار رو می‌خوندم از ویدئوهای لیندا . از همون مثالی که داشت باهاش توضیح می‌داد استفاده کردم تا این سرویس پیدا کردن کلمه تصادفی تو یه دسته بندی خاص رو آماده کنم. مثالش رو برداشتم و کمی تغییرش دادم یه قسمتی هم به آخرش اضافه کردم که کاربر بتونه اون کلمات رو کپی پیست کنه. البته میشه بیشتر روش کار کرد که مثلن یه فایل json هم بده. نمی‌دونم کاربر دوست داره کپی پیست کنه یا فایل نیاز داره. برای من که کپی پیست کردن لازم بود.

قبلن هم به فکر درست کردن سرویسی بودم که مثلا کاربر بیاد بزنه server و سرویسِ بگه فلان سرویس‌ها یا تکنولوژی‌ها در مورد server هستش و کاربر بتونه در مورد هر کدوم اطلاعات مختصری رو ببینه و لینک بخوره به سایت اصلی اون سرویس یا تکنولوژیه. خب اینم اگه دیتاهاش رو کامل کنم همون رو هم نتیجه میده، با یه سری تغییرات جزیی خب.

الان فقط برای دسته بندی server و design و programming یه اطلاعات مختصری وارد کردم. تو می‌تونین توگیت‌هاب ببینین . هنوز داده‌ها رو کامل وارد نکردم در حقیقت نمی‌خوام اینطوری بهش داده بدم بشینم اون فایل رو پرکنم . راه دیگه باید باشه.

آمازون‌ها یا زنان جنگجو یا …

امروز تقریبن سخت مریض شدم و فقط دراز کشیده بودم و خب نمیشد که فقط درد و مریضی رو به خودم یاد آوردی کنم و مریض تر شم به همین خاطر کتابی رو دستم گرفتم و داشتم میخوندم که رسیدم سر کلمه آمازون و توضیحی که براش نوشته بود، علاقه مند شدم و سرچ کردم در موردش، خیلی برام جالب اومد اینجا هم می‌نویسم:

قدیم تر ها زن‌ها هم میجنگدین یعنی دخترها از بچه گی یاد میگرفتن بتونن از خودشون دفاع کنن و حتی تو سپاه یا لشکر کشورشون برن و با مردها و زن‌های دیگه بجنگن. مثلن عرب‌ها، کردها، سرخپوست‌ها و … سربازهای زن داشتن. بعضی قبیله‌ها هم بودن که فقط سرباز زن داشتند و هیچ مردی بینشون نبود و به جنگ با قبیله و کشورهای دیگه میرفتن حتا لشکر روبروشون مردها هم بودند و این زنها پیروز شدند. نمونه اینطور قبیله‌ها آمازون ها بودن گویا ایرانی بودن و تو قسمتی از ترکیه زندگی می‌کردن که اون موقع واسه ایران بوده.(در هر حال زنان آسیای صغیر بودن و شک به ایرانی بودنشون هم هست، بعضی جاها هم نوشته شده زنان لیبی یا یه جا دیگه نوشته اوکراینی بودن.)،  این زن‌های جنگجو که آمازون اسمشون بود و احتمالن بهشون آمازونی‌ها می‌گفتند نمی‌ذاشتن هیچ مردی بینشون باشه و برای بقای نسل با مرد‌هایی نزدیکی می‌کردن و اگه بچه دختر میشد نگرش میداشتن و بزرگش میکردن تا جنگجو شه و اگر نه که یا بچه پسر رو میکشتن و یا میفرستادنش به سمت مردی که بایستی پدرش میبوده دیگه.

خود کلمه آمازون دقیقن معلوم نیست از چه زبونی بوده بعضی ها معتقدن ریشه زبان ایرانی های اونموقع رو داره و به معنی زنان جنگجو هست و بعضی معتقدن که ریشه در زبان یونانی داره و به معنی فاقد پستان هستش. این فاقد پستان بودن از اینجا میاد که وقتی دخترها رو آموزش مي‌دادن برای جنگ، پستون سمت راستشون رو میسوزوندن و یا میبریدن تا بتونن راحت تیراندازی کنن و اینجوری دیگه … بعله. البته ممکنه افسانه باشه و یه عده گفتن از عکس‌هایی که در این مورد وجود داره می‌تونه واقعی هم باشه و افسانه نیست. من نمی‌دونم :))

آمازون‌ها

این هم لینک اون صفحاتی که ازشون استفاده کردم :

https://en.wikipedia.org/wiki/Amazons

http://www.almaany.com/fa/dict/ar-fa/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D8%B2%D9%88%D9%86/

https://commons.wikimedia.org/wiki/File:Amazons.png

ا اینم الان یادم افتاد اضافه کنم، پس اونقدر ها هم به زن‌ها همیشه ظلم نمیشده و یا فقط عرب‌ها نبودن که دخترها رو میکشتن چون دختر بودن … دیگه تاریخ داره میگه دیگه زن‌ها بچه پسرشون رو میکشتن، کلن اوضاع درهم و برهم و بی عقلی تو هر دو جنس بوده :)) و بازم که میبینین ربطی به عرب یا عجم هم نداره آدم بی عقل بی عقله دیگه.

ولی در کل فهمیدم چقدر چیز میز هست که من نمی‌دونم.

قسمت باحال از یه کتاب باحال

نمی‌تونم از این تیکه کتاب بگذرم و بذارم ببینم کی یادم میوفته تا بنویسمش، تو کتاب «انسان‌ها، هیچ جا خانه نمی‌شود» اثر مت هیگ قسمت‌های قابل تامل زیادی داره ولی بعضی قسمتهاش طوریه که آدم مکث میکنه و میمونه . اینم نمونه‌اش :

“کشف کردم سگ‌ها دوست دارند این کار رو بکنند. آنها دوست دارند روی چمن بدوند وانمود کنند آزادند، و خطاب به هم فریاد بزنند: ما آزادیم، ما آزادیم، نگاه کن، نگاه کن، ببین چقدر آزادیم!. در واقع صحنه غم انگیزی بود. اما برای آنها و به خصوص برای نیوتن* مفید بود. توهمی جمعی بود که آنها تصمیم گرفته بودند قورت بدهند و با همه وجود تسلیمش شده بودند، بی هیچ حسرتی برای گذشته‌ای که خودشان گرگ بودند.

این نکته برجسته در مورد انسان‌ها بود – توانایی آنها برای شکل دادن مسیر موجودات دیگر، تغییر طبیعت ذاتی آنها.”

*نیوتن هم اسم سگ پروفسور اندرو هست.

آری اینچنین است.

 

اعداد مرموز و دوست داشتنی اول

مشغول خوندن کتاب «انسان‌ها، هیچ جا خانه نمی‌شود» بودم که رسیدم به قسمت بحث اعداد اول، خب خیلی دلم خاست بیشتر درموردش بخونم اینکه چرا اینقدر مهم هستن؟ (خب اینکه اعداد اول چی هستن رو واقعن نمی‌خوام بنویسم تعریف ویکی‌پدیا هست و قضیه های اثبات شده و اثبات نشده اش هم اونجا می‌تونین بخونین )
به طرز ساده لوحانه‌ای نشستم اعداد اول تا 1000 رو بررسی کردم و برا خودم فاصله هاشون رو نوشتم و سعی کردم رابطه‌ای بین فاصله‌ها از هم بدست بیارم و با این رابطه بتونم حدس بزنم عدد بعدی چی می‌تونه باشه. دو تا جدول زیر یکیش اعداد اول تا 1000 و اون یکی هم فاصله بین اعداد از خونه قبلیشون

2 3 5 7 11 13 17 19 23
29 31 37 41 43 47 53 59 61 67
71 73 79 83 89 97 101 103 107 109
113 127 131 137 139 149 151 157 163 167
173 179 181 191 193 197 199 211 223 227
229 233 239 241 251 257 263 269 271 277
281 283 293 307 311 313 317 331 337 347
349 353 359 367 373 379 383 389 397 401
409 419 421 431 433 439 443 449 457 461
463 467 479 487 491 499 503 509 521 523
541 547 557 563 569 571 577 587 593 599
601 607 613 617 619 631 641 643 647 653
659 661 673 677 683 691 701 709 719 727
733 739 743 751 757 761 769 773 787 797
809 811 821 823 827 829 839 853 857 859
863 877 881 883 887 907 911 919 929 937
941 947 953 967 971 977 983 991 997

و فاصله بین اعداد اول از خانه قبلی :

0 1 2 2 4 2 4 2 4
6 2 6 4 2 4 4 6 2 6
4 2 6 4 6 8 4 2 4 2
4 14 4 6 2 10 2 6 6 4
6 6 2 10 2 4 2 12 12 4
2 4 6 2 10 6 6 6 2 4
4 2 10 14 4 2 6 14 6 10
2 4 6 8 6 6 4 6 8 4
8 10 2 10 2 6 4 6 8 4
2 4 12 8 4 8 4 6 12 2
18 6 10 6 6 2 6 10 6 6
2 6 6 4 2 12 10 2 4 6
6 2 12 4 6 8 10 8 10 8
6 6 4 8 6 4 8 4 14 10
12 2 10 2 4 2 10 14 4 2
4 14 4 2 4 10 4 8 10 8
4 6 6 14 4 6 6 8 6

فکر می‌کردم حتمن رابطه‌ای بین فاصله‌ها هستش و حتمن خیلی از آدم‌های ریاضیدان و باهوش در این مورد کار کردن و منی که هیچ سررشته تخصصی از ریاضیات ندارم چرا برا خودم مشغول شدم؟ چون فکرمو مشغول کرد.
اولش فکر کردم به فاصله‌هایی که برای اولین بار دیده میشن مثل 2 یا 4 یا 6 یا 8 و 14 و 10 …. (تا اینجا که همه‌اش فاصله ها زوج بودن شاید بشه گفت همون قضیه گلدباخ) تو جدول با رنگ آبی و فونت bold مشخصشون کردم. خب تا شماره 8 برای خودم رابطه ای خیلی ساده و واضح درست کرده بودم مثل این : 2+2=4 و 4+2=6 و 6+2 =8 خب تا اینجا خوب بود (خوشحالی احمق وار) تا انتظار داشتم رقم جدید فاصله بین اعداد اول بعدی 10 باشه که شد 14؟ گفتم اوکی و بعد از اول رابطه رو عوض کردم ولی خوب به رابطه درستی نرسیدم. رابطه بعدی میگفت خب 6+8=14 یعنی جمع دو عدد بلد شده آخری ولی خب درست نبود و بعد خب دیدم این درسته هر رقم بلد جدید از جمع رقم بلد های قبلی بدست میاد که خیلی ساده و روشنه . خب ولش کردم  چون دیدم دارم وقت الکی روش میذارم رفتم سراغ خود فاصله های بدون توجه به تازه رویت شدنشون و خواستم ببینم فاصله یه خونه چطور از فاصله های خونه قبلیهاش بدست میاد، کلی جمع و تفرقی که نظم نداشتن . بعد گفتم شاید باید از پراکندگی فاصله های بزرگ بین اعداد استفاده کنم هر چقدر پراکندگی اینها بیشتر بشه همونقدر فاصله بزرگتر دیرتر بدست میادو… .  به این فکر می‌کردم که می‌تونم از این فاصله‌های و رابطه‌هاشون بفهمم عدد اول بعدی احتمالن بعد از چند رقم دیگه دیده میشه و شروع کنم بعد ازاون فاصله رو گشتن چون مطمئنن یه فاصله‌ای بزرگی رو فیلتر میکردم. ولی خب هیچی به هیچی و رفتم خوابیدم.

باحالن خیلی گیج کننده و باحال

بدو هر چند کندتر ولی بدو

فک کنم یه ماه پیش بود یا یه خورده اونورتر حالا زمانش مهم نیست، تو سالن سر دوییدن خیلی خسته شده بودم و دیگه نمی‌تونستم ادامه بدم و شروع کردم به راه رفتن، مربی بدو اومد کنار من همینجوری داشت درجا میزد میگفت بدو بدو، گفتم نمی‌تونم خیلی خستمه امروز واقعن نمی‌تونم دیگه، گفت باشه راه نرو فقط بدو آروم آروم هم شده بدو ولی راه نرو. خلاصه با من همراه شد و منو به دوییدن انداخت، فک می‌کردم قلبم وایمیسه دیگه ولی دوییدم تا تموم شد، وقتی استراحت داد بهمون، اومد پیش من گفت می‌دونی چرا گفتم بدو حتا اگه شده آروم؟ گفتم به خاطر اینکه عرق بدنم خشک نشه، گفت نه! به خاطر اینکه مغزت شرطی نشه که اگه بدنت خسته شد دیگه ندوویی و راه بری، بر عکس شرطی بشه که حتا اگه خسته شدی هم می‌تونی بدویی ولی آروم تر و بدنت آماده دوییدن میشه هر لحظه بدون استاپ تا زمان زیادی می‌تونی بدویی. خیلی خوشم اومد، بعد از اون هر وقت خسته هم میشدم همه حرکت‌ها رو انجام می‌دادم ولو کندتر ، با سرعت کمتر ولی انجام می‌دادم.

این دستورالعمل (؟) یا چه می‌دونم راهکار فقط تو ورزش کردن نیست به نظر من. تو خیلی جاها می‌تونیم ازش استفاده کنیم. البته نه باید از اینور افتاد و نه از اونور، ولی برای من که تو یه سری کارهام از این استفاده می‌کنم جواب می‌ده و خیلی راضی هستم.

بدو هر چند کندتر ولی بدو

بدو هر چند کندتر ولی بدو 😉