اون چیز چی بود؟

خب خب، حالا گیر به عنوان پست ندیم. خواهیم دید که چقدر عنوان بامفهوم و درستی انتخاب کردم تازه.

سال ۱۹۴۶ یه چندتا پسر از طرف پیشگامان اتحادیه جماهیر شوروی، یه کنده‌کاری چوبی از نشان بزرگ ایالات متحده آمریکا رو به آورل هریمن که اونموقع سفیر ایالات متحده آمریکا تو شوروی بوده، کادو می‌دن. هریمن از همه جا بی‌خبر این استند چوبی خوشگل و شیک رو که نشان دوستی با متحدش بوده رو میزنه رو دیوار اتاق کارش. این هدیه به مدت ۷ سال روی دیوار محل اقامت سفیر آمریکا تو مسکو آویزون بوده.

اما این یه دستگاه شنود بود.

اتحاد جماهیر شوری یه دستگاه شنود به سفارت‌خونه آمریکا تو شوری کادو داده بود و در تمام مدت داشتن به حرف‌ها و مکالمات اون اتاق گوش می‌دادن. بعدا آمریکا اسم این دستگاه شنود رو می‌ذارن The thing. یعنی اون چیز :)) پس عنوان که نوشتم «اون چیز چی بود» بی‌ربط نیست و خیلی هم بامعناست.

ادامه خواندن اون چیز چی بود؟

چه می‌شد اگر… ،یکی دیگه از شاهکارهای مارول

وقتی می‌شستیم فیلم‌های مارول رو می‌دیدیم، هر قسمتش رو میگم، از غم و شادی و هیجان‌‌‌هاش لذت می‌بردیم. اصلا نمي‌دونستیم که قراره برسیم به قسمت‌هایی ازش که بگیم واو که چقدر با ارزش‌تر شد دیدن همه اون قسمت‌ها. قسمت «Avengers: Infinity War» و «Avengers: Endgame». بعدش سریال‌های مارول شروع شدن، «Wanda Vision» محشر بعد «Loki» عزیز و حالا شاهکار «…What If».

همین چند دقیقه پیش داشتیم قسمت دوم سریال what if (چه می‌شد اگر) رو می‌دیدیم. جا داره یادی کنیم از عزیزمون «چادویک بوزمن»، یادش گرامی و جاش بسیییییییییی خالی.

اصلا با دهن بسته نمیشد این قسمت رو دید، آدم از تعجب و شگفت‌زدگی دهن‌ش باز می‌مونه. داستان‌‌ها و سرنوشت‌های مختلفی رو دیدیم. کلی خاطره برامون زنده کرد. کلی خاطره، کلی شخصیت خوب و بد رو آورده بود، درکس جونم با همون شخصیت فان و باحالش ، کلی حرف‌ها و حدیث‌ها که همشون برای آدم لذت‌بخش بود، تانوس آخ نگم از تانوس. چقدر دلم برای یاندو تنگ شده بود. چقدر گریه کرده بودم سر از دست دادن یاندو، نحوه مرگش و مراسمی که غارتگران براش گرفتن چقدر باشکوه بود… خلاصه دیدن دوباره این شخصیت‌ها و داستان‌های جدیدشون خیلی بی‌اندازه عالی بود، خیلی‌ها خیلی.

چی بگم، دوست دارم هی بنویسم راجع به این قسمت سریال اما میتونم اسپویلش کنم و دلم نمیاد. من به قدری کیف کردم که نمی‌تونم حد و اندازه‌اش رو بگم. دلم برای همه این شخصیت‌ها تنگ شده بود، داستان جدیدی ازشون دیدیم که خیلی عالی بود، و البته جای خیلی‌‌ها هم خالی بود.

چقدر خوبه مارول رو داریم، چقدر مارول رو دوست دارم. جا داره دست همه عوامل رو به گرمی فشار بدیم، و خب کمه این هیجان و اشتیاق رو نشون نمیده. بوس به همه عوامل :*************

زمان، عشق کریستوفر نولان

نه این پست اصلا ربطی به نولان عزیز نداره. یه چیزی داشتم می‌خوندم در مورد زمان و خب مگه میشه به زمان فکر کرد بدون اینکه یاد نولان افتاد؟! آره خب میشه اگر طرفدار فیلم دیدن و یا طرفدار نولان و فیلم‌هاش نباشی. اما در مورد من نه نمیشه چون من طرفدار نولان و ایده‌‌هاش و فیلم‌هاشم، تا الان البته. عنوان میتونست بهتر باشه ولی دلم خواست اسم نولان اون بالا کنار زمان باشه. بذار عکسش هم بذارم 🙂

حضرت نولان و آنالیز فیلم ممنتو همون یادگاری

یه جورایی گیج‌ کننده است برام، فکر کردن راجع به زمان رو میگم گیج کننده است. زمان واقعا یک بعد داره؟ دو بعدی و بشر هنوز نمیدونه اینو و یا نمی‌تونه ثابتش کنه؟ شایدم اصلا زمان یک مفهومه یعنی چیزی نیست که حالا بخواد یک یا چند بعد داشته باشه. به حول و قوه علم این به عهده فیزیکدان‌ها و ریاضی‌دان‌هاست و من فقط هر چی میخونم و ذهنمو مشغول میکنه رو برای خودم حلاجی می‌کنم. خب یه چیزی در مورد اینکه آیا زمان می‌تونه چند بعد داشته باشه یا نه می‌خوندم که برام جالب اومد و می‌خوام بنویسمش، ببینم چطور می‌برم جلو این پست رو.

در حال حاضر میدونیم که زمان خطیه و فقط رو به جلوست. ما روی خط زمان فقط می‌تونیم رو به جلو حرکت کنیم. یعنی یک بعدیه. یه مثال بزنم، من میتونم پاشم از روی صندلیم و برم بیرون یه چرخ بزنم و برگردم بیام بشینم روی همین صندلی پشت میز. یعنی از نقطه ایکس حرکت کردم و به نقطه ایکس برگشتم، الان مکان همون قبلیه، اما زمان نه! یه دقیقه اون ساعت رو از تو ذهنمون پاک کنیم، یعنی نگیم آره که زمان گذشته، 60 دقیقه مثلا رفتی بیرون، اون موقع 8 بود و الان 9. فرض کنین یه استکان چایی داغ رو میز بوده، و الان که برگشتم سرد شده. تغییر کردن. این مهمه، و ما این تغییر کردن چیزهای اطرافمون رو با اعلام ساعت و تاریخ برای خودمون ساده می‌کنیم.

ادامه خواندن زمان، عشق کریستوفر نولان

لعنت بر طالبان

هر چی از کثیف بودن دولت مردها و زن‌ها بگم، حق مطلب ادا نمیشه. بی‌شرف، اشغال،بی‌وجدان، کثیف و … هم دیگه پاسخگو نیستن. سیاستمداران منفعت خودشون و گروه خاصی رو به هر چیزی ترجیح میدن و این وسط مردم فقط بازیچه تئاترشون هستند. یه زمان فکر میکردم استثنا وجود داره بینشون، ولی دیگه هیچ. البته همه اینها نظرات منه، و قرار نیست حتما محترم و درست باشه، حس‌ام نسبت به همه اهالی سیاست و قدرت همینه.

اگر منفعتی تو نجات مردم افغانستان از دست کثافتها، همون طالبان بود تا الان حرکتی میکردن. البته که حرکت زدن و یه عده‌شون دارن لجن طالبان رو میخورن و میگن به‌به چقدر خوبه.

الان فقط همین تو ذهنمه که برای هیچ دولت و سازمانی مهم نیست مردم ایران دارن میمیرن از بیماری‌‌ای که میتونست با وارد شدن واکسن و واکسینه کردن به موقع اینقدر قربانی نگیره. برای هیچ دولت و سازمانی مهم نیست مردم افغانستان، زنان و دخترانشون بخصوص دارن تو بدترین شرایط برای زندگی کردن دست و پا میزنن، آواره شدن، بی‌پناه شدن. برای هیچ دولت و سازمانی مهم نیست که بچه‌ها رو دارن میکشن، تازه بهشون اسلحه هم میفروشن. البته از همه اینها به موقع برای تئاتر خودشون استفاده میکنن، همون منفعت و زمان.

پریروز با دوستان بودیم، از تعداد زیاد افغانستانی‌ها میگفتن که داره بیشتر میشه، عصبانی شدم که میگی چیکار کنن بمونن اونجا بمیرن؟ بحث بالا گرفت که خب بمونن بجنگند… گفتم فکر کردی میتونستن ؟ میگه آره. دیگه بحث نکردم ولش کردم. فقط گفتم طالبان خونه به خونه دنبال دختر ۱۲ ساله و زن بیوه برای سربازهاشونه، میفهمی یعنی چی؟ بمونن بجنگن؟؟ بقیه دولت‌ها باید برن کمک، نه اینکه بشینن و تماشا کنن.

امیدوارم حتا برای منفعت خودشون هم که شده، طالبان رو سرنگون کنن.

باتیستا تو اینجایی و خودت نمی‌دونی بخدا، نمی‌دونی بخدا

خب داستان از این قراره که چند وقت پیش من تو باشگاه یه پسری یا آقایی رو دیدم که با باتیستای فلان زمان مشخص مو نمی‌زد. قد، هیکل، صورت، مو، راه رفتن همه چیش یعنی همه چیش کپی باتیستای فلان زمان بود. من در حقیقت ماتم برده بود. یه کاری داشتم با مسئول باشگاه و نتونستم برم سمتش که بهش بگم که چقدر شبیه باتیستا هستید و البته خودتون احتمالا می‌دونستین اینو.

و دیگه اینکه عکس انداختن با باتیستا تو باکت‌لیست منه. یعنی از خیلی سالها پیش با خودم عهد کردم که من با باتیستا باید عکس بندازم، کنارش واسم و عکس بندازیم با هم.

نه نه منظورم از این عکس این نیست که اون کپی شبیه این عکس باتیستاست. پست راجع به باتیستاست و این عکسش رو دوست دارم.
ادامه خواندن باتیستا تو اینجایی و خودت نمی‌دونی بخدا، نمی‌دونی بخدا

روزی که جمله جدید وارد زبان ترکی شد

اصلن و ابدن عنوان بهتری پیدا نکردم، آخه «جملات در زبانهای مختلف» چیه؟ فعلا با همین میریم جلو تا ببینم شاید موقع نوشتن این پست، چیز دیگه ای به ذهنم رسید و عنوان رو تغییر دادم.

خب دیروز من رفته بودم آرایشگاهی که قبلن نرفته بودم. گفتم وقت دارید برای شستن و سشوار مو، بهم گفتن پنج دقیقه منتظر باشید تا همکارمون کاری که دستش هست رو تموم کنه بیاد خدمت شما.

ادامه خواندن روزی که جمله جدید وارد زبان ترکی شد

چیزهای عجیب ریچ‌ سپارکس

امروز یه جایی رفته بودیم که بین راه کتابفروشی دیدیم و رفتیم ببینیم چه خبره توش. برای خودمون بین قفسه‌ها میچرخیدیم و کتاب‌ها رو برمی‌داشتیم ورق می‌زدیم. به یه کتابی رسیدم که فقط عکس داشت و یه دو سه کلمه هرازگاهی پایین عکس چیزی نوشته بود و عکس‌ها عجیب بود، یعنی نامعمول یا غیرمعمول؟ نارایج؟ همون عجیب بهتره، مثل این عکس:

Bert on a wire

کتاب رو ورق زدیم و دیدم واقعن عکس‌‌ها عجیب و بعضی‌هاشون جدن خوبن، از سطح عجیبی خیلی خوبن یعنی :). هیچی دیگه کتاب رو خریدیم و همین چند دقیقه پیش داشتیم می‌خوندیمش،‌ می‌خوندیم که نه،‌ داشتیم ورق میزدیم و نگاه می‌کردیم. چندتا از طرح‌‌ها یا نقاشی‌های توی کتاب رو اینجا هم بذارم باشه 🙂

ادامه خواندن چیزهای عجیب ریچ‌ سپارکس