قبل از هر چی، چقدر بدم اومد از این دو قسمت «هاوکآی». خب البته اولش که جناب کلینت رو بعد از مدتها دیدم جیغ کشیدم، دست زدم و خوشحال بودم و بعد داستان و شخصیت مقابل کلینت چنان من رو زده کرد بیا و ببین… هرچند امیدوارم که نظرم عوض شه، پیام خوشش اومده ولی من نه، اصلن و ابدن، گفتم که امیدوارم نظرم عوض شه حالا باید دید. خب بریم سر موضوع استاد باحال نقاشیم.
استاد نقاشیم از اون استادهای باحال روزگاره، یه مدتی میشه که استادمو عوض کردم. نیست حرفهایتر شدم دیگه استاد قبلیم چیزی نمیتونست یادم بده :))) از اون حرفها.
سر درس چنان با ذوق و عشق بهمون چیز میز جدید یاد میده، مثلن نگاهمون به حتی چطور بگم به حتی سطل زباله هم عوض میشه (سطل آشغال بعنوان چیزی که بهش توجه نمیشه معمولا). به اشیا طوری نگاه میکنیم که ببینیم سایه کجا افتاده پس خورشید کجاست تقریبن، اینور واسم سایه چطوره، اونور واسم چی؟ چطور شکل عوض میشه؟ تصور کنیم یعنی. من نقاشیم خوب بوده از همون بچگی وقتی که یاد گرفتم، چون به جزئیات دقت میکنم، ولی یه چیزهایی رو ندونسته انجام میدادم. الان دارم یاد میگیرم چراییش رو و این خیلی باحاله.(نقاشی کشیدن رو مامانی عزیزم بهم یاد داده :**** )
ادامه خواندن استاد جدید، نگاه جدید