باتیستا تو اینجایی و خودت نمی‌دونی بخدا، نمی‌دونی بخدا

خب داستان از این قراره که چند وقت پیش من تو باشگاه یه پسری یا آقایی رو دیدم که با باتیستای فلان زمان مشخص مو نمی‌زد. قد، هیکل، صورت، مو، راه رفتن همه چیش یعنی همه چیش کپی باتیستای فلان زمان بود. من در حقیقت ماتم برده بود. یه کاری داشتم با مسئول باشگاه و نتونستم برم سمتش که بهش بگم که چقدر شبیه باتیستا هستید و البته خودتون احتمالا می‌دونستین اینو.

و دیگه اینکه عکس انداختن با باتیستا تو باکت‌لیست منه. یعنی از خیلی سالها پیش با خودم عهد کردم که من با باتیستا باید عکس بندازم، کنارش واسم و عکس بندازیم با هم.

نه نه منظورم از این عکس این نیست که اون کپی شبیه این عکس باتیستاست. پست راجع به باتیستاست و این عکسش رو دوست دارم.
ادامه خواندن باتیستا تو اینجایی و خودت نمی‌دونی بخدا، نمی‌دونی بخدا

روزی که جمله جدید وارد زبان ترکی شد

اصلن و ابدن عنوان بهتری پیدا نکردم، آخه «جملات در زبانهای مختلف» چیه؟ فعلا با همین میریم جلو تا ببینم شاید موقع نوشتن این پست، چیز دیگه ای به ذهنم رسید و عنوان رو تغییر دادم.

خب دیروز من رفته بودم آرایشگاهی که قبلن نرفته بودم. گفتم وقت دارید برای شستن و سشوار مو، بهم گفتن پنج دقیقه منتظر باشید تا همکارمون کاری که دستش هست رو تموم کنه بیاد خدمت شما.

ادامه خواندن روزی که جمله جدید وارد زبان ترکی شد

چیزهای عجیب ریچ‌ سپارکس

امروز یه جایی رفته بودیم که بین راه کتابفروشی دیدیم و رفتیم ببینیم چه خبره توش. برای خودمون بین قفسه‌ها میچرخیدیم و کتاب‌ها رو برمی‌داشتیم ورق می‌زدیم. به یه کتابی رسیدم که فقط عکس داشت و یه دو سه کلمه هرازگاهی پایین عکس چیزی نوشته بود و عکس‌ها عجیب بود، یعنی نامعمول یا غیرمعمول؟ نارایج؟ همون عجیب بهتره، مثل این عکس:

Bert on a wire

کتاب رو ورق زدیم و دیدم واقعن عکس‌‌ها عجیب و بعضی‌هاشون جدن خوبن، از سطح عجیبی خیلی خوبن یعنی :). هیچی دیگه کتاب رو خریدیم و همین چند دقیقه پیش داشتیم می‌خوندیمش،‌ می‌خوندیم که نه،‌ داشتیم ورق میزدیم و نگاه می‌کردیم. چندتا از طرح‌‌ها یا نقاشی‌های توی کتاب رو اینجا هم بذارم باشه 🙂

ادامه خواندن چیزهای عجیب ریچ‌ سپارکس

مال بد بیخ ریش داشته و نداشته صاحابش

من تو آپارات همش سه چهارتا ویدئو داشتم و اکانتم رو غیرفعال کردم*. اما حتا اگه صرفن یک اکانت خالی، یعنی یک حساب بدون حتا یک ویديو، داشتم هم اکانتم رو پاک می‌کردم.

اما چرا؟ چون با تصویب سیانط (از بیخ اشتباست مسلمه که املاشم باید اشتباه بنویسم) و کنترل جریان اطلاعات و در نتیجه‌اش کنترل بیشتر مردم توسط حکومت، این سرویس‌ها عملا میشن بازوی حکومت، میشن رسانه دولتی تا مردمی، میشن جایی برای دروغ بیشتر و سانسور بیشتر و چرت و پرت بیشتر. آخه نیست نبودن؟ ببینین از این به بعد چی میشه!

فقط آپارات نیست ها، کم کم سرویس‌های داخلی دیگه هم میان بالا و بال و پر می‌گیرن، تا الانم اومدن البته. اگر ضرورتی به استفاده ازشون نیست چرا استفاده کنیم؟ تازه از نظر من این ضرورت باید اهمیت‌ش زیاد باشه. چون مطمئن باشین، ذره‌ای شک نداشته باشین که با استفاده از این سرویس‌ها، نه فقط همراه سیانط میشیم، بل ذره‌ای از حریم ‌شخصی‌مون باقی‌ نمی‌مونه. فعالیتها و اطلاعات‌مون دو دستی میره دست آدم‌هایی که نباید و نشاید. نه فقط دولتی‌ها! شما ببین خبرها رو، سرویس‌های اینترنتی محبوب و بزرگ هم راه به راه اطلاعات مشتری‌هاشون به بیرون درز می‌کنه تازه حساب و کتاب و قانون و مقرارات براش دارن، احترام به مشتری دارن، مسئولیت پذیرن، شفافن. حالا بفرما مقایسه کن با سرویس‌های داخلی که راه به راه داده های مردم لیک میشه و کسی مسئولیت نمیپذیره و حتا کاربرهاشون رو آدم حساب نمی‌کنن که بهش واقعیت رو بگن. بازم خوبه سوشیال مدیاها مثل توییتر و فلان و بیسار هستن که ملت خودشون ملت رو آگاه و باخبر میکنن. و همین رو میخوان از ما بگیرن، همین آگاهی رو.

ما مردم موافق همچین چیزی نیستیم، من ذره‌ای فکر نمی‌کنم که متوجه این نباشیم.

چیزی که این وسط ذهنم رو مشغول کرده بود «مردم» بود. اما ما بعنوان همین مردم راه بهتر دسترسی به چیزی که باید و شاید رو پیدا می‌کنیم.

*چرا نوشتم غیرفعال؟ چون گزینه‌ای برای پاک کردن حساب نداشت. اینم یه چیز مسخره دیگه! چرا چیزی به اسم منهدم سازی و پاک کردن حساب و همه اطلاعات کاربری رو نباید داشته باشن؟ اه بابا در مورد کی دارم صحبت میکنم.

مال بد بیخ ریش صاحابش

بزرگ و گرامی

داریم به یکی از سونات‌‌های بتهون گوش می‌دیم. من بتهون رو خیلی زیاد دوست دارم. قبل اینکه به موسیقی‌‌اش گوش بدم، یا از موزیک چیزی بفهمم درباره‌ بتهون خوندم، از رنجی که تو زندگی کوتاه‌ش برده بود. من بچه بودم -دوران ابتدایی- و تو خونه ما هم کلاسیک گوش نمی‌دادن اصلا. تو خونه یه کتاب داشتیم به اسم دایره‌المعارف، عشق من بود اون کتاب، از وقتی که می‌تونستم تا حدی رون بخونم میرفتم سراغ کتاب‌های غیر درسی. اینطوری شد که زندگی بتهون رو خیلی خلاصه تو کتاب دایره‌المعارف ذرین مصور خونده بودم. اون موقع‌ها حتا کتاب رو بردم مدرسه و راجع به بتهون گفتم سر کلاس، متاسفانه وقتی گفتم کر شد بچه‌ها خندیدن، خب بچه بودن دیگه چه بدونم، برای من اصلا خنده دار نبود. خیلی برای من محترم بود، اون موقع حس محترم رو نمیدونستم چیه البته، دوسش داشتم با همون چند خط که خونده بودم در موردش.

چندین ماه پیش که کتاب« زندگانی بتهون» رو می‌خوندم خیلی ناراحت بودم که چرا اینقدر دیر این کتاب رو شروع کردم. بعضی جاهاش هست که بغض میکنی ولی زور میزنی گریه نکنی! من اینطوری‌ام در مورد این کتاب. فکر میکنم که بتهون بزرگ داشته تو اون شرایط زندگی میکرده و با اون حال چه شاهکارهایی رو خلق کرده، حس میکنم گریه کردن بخاطرش یک جور توهین میشه بهش… نمیدونم حس میکنم غرورش جریحه دار میشه. شاید مسخره باشه اما حس منه.می‌خوندم بغض میکردم و آب می‌نوشیدم که راحت شم و بقیه‌اش رو بخونم، و بعد اشک سرایز میشد و ناراحت می‌شدم چون نباید گریه کنم.

بعد اون کتاب هر قطعه‌‌ای که گوش بدم از بتهون فقط تصورش میکنم که چطور بوده، از چی ناراحت بوده، چی خشمگین‌ش‌ کرده بود، چی به وجد و هیجان‌ش آورده بود، داشته به کی فکر میکرده؟ دوست دارم همراه‌ش باشم.

کاش واقعن کاش روح بعد از مرگ می‌بود، اونوقت بتهون بزرگ و گرامی می‌دید که چقدر آدم‌های زیادی بهش احترام می‌ذارن، چقدر دوسش دارن و طرفدارشن، چقدر الهام‌بخشه، چقدر مورد احترامه.

کاش می‌دونست که من چقدر دوسش دارم.

خوشمزه‌ترین آدامس

الان داشتم آدامس میجویدم، مزه آدامس موزی رو داد اولش :)) همون آدامس‌های زرد دراز. آدامس موزی منو یاد یه خاطره میندازه و همیشه منو به خنده میندازه.

من همیشه بخاطر قدم آخر کلاس باید میشستم، از طرفی یه جوری ردیف آخر جای بچه‌‌های درس نخون و شلوغ بود. به همین خاطر معلم‌هایی که منو نمی‌شناختن فرض اولشون، چون ردیف آخر میشستم، همیشه این بود که تنبل‌ و شلوغم :)) چون شیطنت‌م زیاد بود، پس احتمال اینکه درس نخون هم باشم تقویت میشد تو ذهنشون.

حالا برگردیم سر خاطره، یه معلم داشتیم میگفت هیچ کسی نمي‌تونه و هیچ کدومتون حق ندارید سر کلاس من شلوغی کنین. من و رفیق‌های باحالم آرز، فرزان، عیسو و سپی و الی و مینو و …. متاسفانه اسم بقیه‌شون یادم نیست، سر کلاس ایشون اینقدر شلوغی میکردیم، انواع تقلب و شیطنت، یه جوری فقط ثابت کنیم که ما می‌تونیم. من و آرز از بچه‌های خیلی زرنگ مدرسه بودیم، آرز هم قد و قواره‌اش مثل من بود و ردیف آخر کنار هم می‌شستیم. یه بار عیسو از تو کیف‌ش یه آدامس موزی در آورد، میخواست تک خوری کنه، نذاشتم. ردیف آخر 9 نفر میشیدم فکر کنم، آدامس رو گرفتم ازش، خط کش برداشتم و قشنگ علامت زدم این ور اونور آدامس رو تقسیم بر 10 کردم و به همه یه ذره آدامس دادم. چقدر خندیدیم سر اون آدامس نصف کردن. خوشمزه‌ترین آدامس عمرم همون بود. یه ذره دقیقن یه ذره آدامس ولی با کلی خوشی و خنده. تقسیم بر ۱۰ کرده بودم دیگه و یه قسمتش مونده بود. سپی زد رو شونه یکی از بچه‌های ردیف جلویی (مهی بود فکر کنم) آدامس رو گرفت سمتش که آدامس میخوای؟ :)))) مهی گفت این چیهه؟؟ من از دل درد داشتم میمردم، از چشمامون اشک میومد، قرمز شده بودیم از اینکه نمي‌تونستیم راحت بخندیم، کلی تحت فشار بودیم :)) یکی از بچه‌ها که متاسفانه اصلا اسم‌ش یادم نمیاد گفت شما اصلا آدامس رو حس میکنین تو دهنتون؟ :)))))

ادامه خواندن خوشمزه‌ترین آدامس

بیچاره مسئولین

زلزله و سیل که تقصیر ماست چون بالاخره گناه و فساد و حجاب و اینها.

بی‌آبی و بی‌برقی هم که تقصیر ماست به جای اینکه با چراغ نفتی شبمون رو روز کنیم و بیشتر کتاب بخونیم، فقط از برق استفاده می‌کنیم برای ماین کردن و اینها.

آب زمین و گاومیش‌ها رو ما مردم میریم می‌بندیم تا برای خودمون سد درست کنیم برای پول پارتی.

آلودگی هوا هم تقصیر ماست به جای خریدن ماشین درست و حسابی مثل تسلا و لامبورگینی و اینها، میریم راه به راه آشغالی مثل پراید و اینها رو میخریم تازه اونم دیگه نمی‌تونیم بخریم. بماند که همین ماشین تقی به توقی میخوره میترکه در حالیکه وامش مونده و خودمون توشیم. بماند که کارخونه ها و شهرسازی‌ها و از بین بردن جنگل‌ها و اینها همشون تقصیر ماست، خودتون بگردید دلیلش رو پیدا میکنین.

واکسن دیر رسیدن و نخریدن و نزدنش تا الان هم تقصیر ماست، نمیدونم دلیلش رو ولی مطمئنم تقصیر ماست، شاید چون پفیوزیم.

مرگ و میر هم تقصیر خودمونه اینو دیگه نگم.

ثیانط هم تصویب شد اونم تقصیر ماست چون حجم اینترنت زیاد و اینستاگرام و فیسبوک و اینها رو که میبینیم همش راه به راه حامله میشیم، حتی مردها هم کم کم حامله میشن دیگه مهم نیست بارداری ویژگی کدوم جنسه. رای دادن چیزی شبیه استفاده از کاندوم یا قرض ضد بارداری‌ای چیزی بود انگار، اگر رای میدادیم دیگه با دیدن اینستاگرام و حجم بیشتر اینترنت حامله نمی‌شدیم. اصلا اینطوری خوبه بیشتر کتاب میخونیم از کتاب خوندن حامله میشیم، به‌به.