من از هاروکی موراکامی خیلی خوشم اومده و بیشتر ازش میخونم. دیروز بر حسب اتفاق دوباره یکی از کتابهاشو دیدم و خریدم به اسم « کتابخانه عجیب » که مصور هم هست.
کتابخانه عجیب شبیه داستانهای جن و پری هستش. بچهای که تو چنگال آدمهای بد گرفتار میشه و یه فرشته نجاتش میده. ولی چیز عجیبی تو کتاب هست که نمیفهممش.این کتاب ذهن آدم رو در عین سادگیش مشغول میکنه. واقعن عالیه این مرد قلمش ذهنش. محشره محشر.
کتاب در مورد پسر دبستانیای هست که میره کتابخونه، کتاب تحویل بده و بگیره که اتفاقهایی براش میوفته. بیشتر از این نمیخوام بگم، دوست داشتین برین بخونین.
آهان معرفی کتابی که دستمه : انتشارات : کتاب نشر نیکا و ترجمه : مهدی غبرایی .
از کادوهایی که پارسال بیمناسبت برای پیام دادم، کتاب انسانها اثر مت هیگ از انتشارات هیرمند و راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها اثر داگلاس آدامز از نشر چشمه، بود. یادمه وقتی داشتیم کتاب انسانها رو میخوندیم، من تیکه های محشرشو تو توییترم مینوشتم و حتا یه قسمت از کتاب انسانها را همون موقعها تو وبسایتم نوشتم.
اصلن نمیخوام داستان رو لو بدم فقط یه کوچولو به موضوع اشاره میکنم:
اندرو مارتین پروفسور و استاد دانشگاه کمبریج هستش که یه مسئله مهم ریاضی رو حل میکنه و خبرش به موجودات سیاره دیگه میرسه. چون اونها نمیخوان انسانها پیشرفت کنن این پروفسور رو میکشن و برای تحقیق بیشتر اینکه چه کسایی خبر داشتن که پروفسور اندرو جواب معما رو حل کرده، یه نفر از خودشون رو شبیه پروفسور میکنن و میفرستن زمین و … .
دیگه ادامه داستان رو بابستی خودتون بخونین تا ببینین چی میشه. به نظر من یه کتاب آموزنده هست یه چیزایی رو یاد آدم میاره که هرازگاهی فراموش میکنیم.
من این کتاب رو خیلی دوست دارم و به نظرم کتابی هست که میشه چند بار خوندش. این نظر اینکه کتاب خوبیه فقط نظر من نیست. من و پیام که با هم خوندیم و آبجیمم خوندن و نظرشون این هست که کتاب عالی و فوقالعادهای هستش 🙂
الان داشتم ویکیپدیا رو میخوندم یاد کتاب عزیزم افتادم، خواستم راجع بهش بنویسم. یادم نیست چند سالم بود، این کتابو از کتابخونه خونمون برداشتم و ورقش زدم بعدها شروع کردم به خوندش، و معمولن میخوندمش، دیگه تو بین کتابهای خودم بود.
آپدیت 27 دسامبر 2020: اجازه صوتی کردن به شرط نداشتن درآمد ازش داده شده.
فکر کنم این داستان رو نزدیک 5 بار برای خودم خوندم و دقیقن سه بار هم ضبطش کردم، ولی خب این آخری به نظرم خوب اومد که میذارمش اینجا.
اسم کتاب هست « حرف زدن همه جا ممنوع است! »، نویسندهاش خانم کارن جوی فاولر و مترجمش ثنا نصاری. این کتابی که دست منه از انتشارات مشکی هستش. یه کتاب کوچیکه با صفحات A5 که سر جمع 48 صفحه داره و قیمتش هم 4 تومنه.
این دفعه فکر ميکنم نسبت به دفعات قبلی شمرده تر میخونم، در حقیقت چون دوست دارم راحت باشم به خودم زیاد گیر نمیدم، ولی نمیخوامم طوری باشه که نا مفهوم باشه. حالا سعی میکنم ولی خب توصیه مستر یودا رو هنوز فراموش نکردم. اوه راستی هر چند بازم بعضی جاها انگار نامفهوم هست، هوووم ولی جدن دارم خوب و خوبتر میشم.
نویسنده: ارنست همینگوی، نویسنده ماجراجوی آمریکایی، برنده جایزه نوبل ادبیات، نویسندهای که تو جنگ جهانی اول و جنگهای اسپانیا بوده و همچنین از علاقه مندیهایش سفر و شکار و ماهیگیری و … بوده.
من از ارنست همینگوی، دو تا کتاب خوندم یکیش همین پیرمرد و دریا و یکی هم وداع با اسلحه، در مورد این نویسنده تو ویکیاش اطلاعات کامل داده خوب ولی من فکر میکنم دقیقن خودش رو تو داستانهاش میاره، جنگ رفته و عاشق شده و … کتاب وداع با اسلحه در همین حول و خوش هست و همچنین یه قایق داشته و ماهیگیری میکرده که پیرمرد و دریا هم که داستان پیرمردی هست که یه قایق داره و ….
این عکس رو انتخاب کردم چون در مورد همینگوی خوندم که به مدت 11 سال یه گربهای داشته و گربهاش تصادف میکنه و دو تا پاش میشکنه و … دست آخر کسی بهش میگه که گربه رو باید بکشه و جواب ارنست “نمیتوانستم ریسک کنم که ویل متوجه شود کسی قرار است او را بکشد…“، ولی نهایتن با تفنگاش کارش رو میسازه.(عمو ویل، اسم گربه ارنست همینگوی)
برگردیم به کتاب، رمان عالیای هستش، راجع به پیرمرد ماهیگیری که تنها هست و خیلی وقت میشه که صیدی نداشته و تصمیم میگیره که بره و یه صید خوب داشته باشه، میره و اتفاقن یه ماهی خیلی بزرگ به قلابش گیر میکنه و …. داستان حول و حوش این هستش که این پیرمرد چه جوری این ماهی غول پیکر رو میاره به ساحل …. نمیخوام توضیح بدم داستان رو ، فقط این که این کتاب داره جنگ پیرمرد با خودش رو با زمونه و زندگی رو برامون نشون میده… (البته نظر منه)، موضوع جالب توجه دیگه در مورد کتاب پیرمرد و دریا این هست که هیچ اسم خاصی در این کتاب نداریم، عناوین شخصیتهای داستان همین پیرمرد و پسرک و … هستن.
یه قسمت از کتاب پیرمرد و دریا :
او زیاد فکر کرد. و در مورد گناه همچنان فکر میکرد. تو ماهی را تنها به خاطر زنده ماندن و فروختنش نکشتی. تو او را به خاطر غرور خودت کشتی. چرا که تو ماهیگیری. او را وقتی که زنده بود دوست داشتی و بعد هم عاشقش شدی. اگر عاشق او بودی چرا او را کشتی؟ یا شاید چیز دیگری در این میان بود.
این کتاب رو تقریبن ۳۰ روز پیش خوندم شاید یه کم بیشتر دقیق خاطرم نیست.با شناسنامه کتابی که الان دستم هست شروع کنیم:
کتاب بیگانه از آلبر کامو ، نام اصلی : L’etranger ، ترجمه لیلی گلستان و انتشارات مرکز چاپ دهم.
داستان متکلم وحده هستش، درباره مردی به اسم مورسو، که مجرم شناخته میشه به خاطر اینکه همرنگ با مردم اطرافش نیست، مردی که تو تشیع جنازه مادرش گریه نمیکنه و این موضوع از طرف جامعهاش جرم محسوب میشه حتا سنگین تر از قتل …
متن قسمتی از کتاب:
اگر مرا توی یک تنه خشکیده درخت بگذارند تا زندگی کنم و مشغلهای نداشته باشم جز اینکه کل آسمان را از بالای سرم تماشا کنم، کم کم عادت میکنم …
اسم کتاب روشه دیگه بیگنانه، یعنی کسی که با جامعهاش بیگانه هست و دلیل رفتار خیلیها رو نمیدونه و اهمیتی به باورهای دیگران نمیده و …..
اصلن آلبر کامو محشره و همه کتاباشم از اون طرز تفکر و شخصیت خاصش هست.
میدونم روز نیست و شبه ولی همچنان یکشنبه هست و زمان معرفی یه کتاب.
عنوان: آخرین سخنرانی ، نویسنده : رندی پوش ،مترجم: نفیسه معتکف و انتشارات هو
این کتاب درباره سالهای آخر زندگی یک استاد دانشگاه هست که به سرطان مبتلا شده و ازش دعوت میکنن که تو سخنرانی دانشگاه بیاد و تحت عنوان آخرین سخنرانی که تو دانشگاهشون باب شده بوده، سخنرانی ایراد کنه .
و البته حضار نمیدونستن که ایشون واقعن آخرین سخنرانیشون هست.
استاد کتاب که همین نویسنده کتاب هست (بله جناب رندی پوش) بیشتر از همه میخواسته برای بچه های کوچیکش یه تصویر از پدرشون به یادگار بزاره که بعدها بتونن با دیدن این فیلم سخنرانی و خوندن کتاب، پدرشون رو بشناسن.
خوندن این کتاب از خیلی جهات لذت بخشه، این که چه هدفی پشت نوشتن این کتاب بوده و چه طور خودش و همسرش (جی)، با این قضیه کنار میان و اینکه تو سخنرانی ایشون چی میگن.
امیدوارم که وقتی بزارین و این کتاب رو بخونین. البته این کتاب رو یه دوست خوب برای من کادو داده . خیلی خوبه باب بشه که به هم کتاب کادو بدیم.