دوم سوم دبیرستان بودم و یه درسی داشتیم به اسم مبانی کامپیوتر یا همچین چیزی رشته ام ریاضی- فیزیک بود و همچین درسی داشتیم. معلممون آقایی بود به نام X مثلن و از همون اول میدیدم که همش سعی داره خودش رو به ما بزنه و از جایگاه معلمیاش سو استفاده کنه، حالم ازش بهم میخورد.
یه بار خواست بیاد سمت من که من زودی پریدم رو صندلی کنار دستیم که خالی بود و همون لحظه فهمید که دور من رو باید خط بکشه. این گذشت تا چند جلسه بعد که حرف افتاد از نوشتن یه سری اسامی تو دفتر مخصوص معلمها و برگشت گفت کی داوطلب میشه و بعضیها دستشون رو بلند کردن و برگشت گفت نه خانوم عصبانی کلاس باید بنویسه و گفت من برم بنویسم ، گفتم نه من نمیتونم دست خط من خوب نیست و دست آخر داد به یه کسی دیگه.
با بچه ها میشستیم حرف میزدیم همه میگفتن آره این یارو مشکل داره خیلی کثیفه و نگاهش هم کثیفه و من مطمئن میشدم که فقط من اینطور حس نمیکنم همه متفقالقول هستیم که این یارو مشکل داره.