ساریمساکچی گلدی

داشتیم کار می‌کردیم که از بیرون صدایی اومد. گوش‌م رو تیز کردم ببینم چی میگه، متوجه نشدم دقیق، به پیام گفتم کیه چی میگه؟ پیام گفت میگه «ساریمساکچی گلدی». ساریمساکچی گلدی یعنی سیرچی اومد یا سیرفروش اومد.

پاشدم رفتم جلو پنجره، پرده رو زدم کنار ولی نتونستم ببینمش. رفتم تو تراس تا ببینمش، گفتم خب بالاخره یکی اومده تو محله و داره داد میزنه که «من اومدم» البته نمیگفتم من اومدم، داشت میگفت سیرفروش اومده، بالاخره همون من اومدم میشه دیگه، گفتم خب برم ببینمش.

از بالکن یا چه میدونم تراس یا هرچیز دیگه‌ای که بهش میگین اومدم تو اتاق به پیام گفتم پیامی فکر کن این آقاهه اومده و داد میزنه «سیرچی اومده» بعد مردم می‌شنون صداش رو و میان تو بالکن و از پنجره‌ها نگاه می‌کنن، یکی هلهله میکنه، یکی اشک شوق می‌ریزه که سیر فروش اومده و با انگشتش گوشه چشم‌ش رو پاک میکنه. یکی با عجله میاد تو بالکن و با شادی داد میزنه که فلانی بیا بیا سیر فروش اومده. یکی از تو پنجره داره برف شادی میزنه تو محله و کِل می‌کشه. بچه‌ها تو محله دنبال سیر فروش راه میوفتن و بالا پایین می‌پرن و سیر فروش داره با شادی و افتخار و ذوق همچنان داد میزنه که «سیرچی اومده».

پیام برگشت گفت نسرین من عاشقتم. گفتم خب این تصور محله خیالی رو اینجا هم بنویسم بمونه 🙂

فرندلی جسچر.