خب سریال «مسئله سه جرم» دیروز منتشر شد تو نتفلیکس، ما چون قبلا کتابش رو خونده بودیم منتظر سریال بودیم و نشستیم سه قسمتش رو پشت سر هم دیدیم 🙂 اول اینکه اگ علاقمند به ژانر علمی تخیلی هستید و وقتش رو هم دارید، کتاب رو اول بخونین، بعدش اگه بازم وقت داشتید برید کتاب «جنگل تاریک» -کتاب دوم- رو هم بخونین و بعد سریال رو ببینین. هر چند سریال انگار فقط مربوط به کتاب اول یعنی همون مسئله سه جرم است.
ادامه خواندن خواندن یا دیدندسته: معرفی کتاب
بچههای عجیب و غریب یتیمخانهی پِرگِرین
مرسی از انتشارات پریان برای انتشار «بچههای عجیب و غریب یتیمخانهی پِرگِرین» محشر، و مهمتر و قبلتر از پریان، مرسی از رنسام ریگز عزیز که همچین داستانی رو نوشته و عکسها چه عکسهایی. پریان رو اول نوشتم چون تو سایتشون این کتاب رو دیدم 🙂
اولین شبی که این کتاب رو شروع کردم دقیقن یادمه، چون ترسیده بودم و گذاشتمش کنار خب دیدم برای شب مناسب نیست. نمیگم بعدش از اتفاقهای ترسناکش کم میشه ولی خب هر چی که واضح بشه یا شناخته شده باشه ترسش کمتر از حالت نامعلومشه 🙂 حالا خودتون بخونین میفهمین. البته این حرفم روی خیلی چیزها صادقه «هر چی که واضح بشه یا شناخته شده باشه ترسش، اگر ترسی داشته باشه خب، کمتر از حالت نامعلومشه یا شاید دیگه ترسناک نباشه»
ادامه خواندن بچههای عجیب و غریب یتیمخانهی پِرگِرینبه پیشواز Dune میرویم
خب خب چیزی به اکران فیلم Dune نمونده. تو این فاصله گفتم که برم پیشوازش دیگه، علارغم اینکه پست پوریا ناظمی در مورد ترجمه کتاب دون رو خونده بودم، گفتم دیگه چاره چیه؟ هوم؟ نشستم همون فارسیش رو خوندم. چونکه نثر انگلیسیش برای من راحت نبود و گفتم کاچی بعض هیچی.
خلاصه دیشب کتاب رو تموم کردم. و همین چند لحظه پیش هم پیامم فیلم دون رو که سال 1984 ساختن رو دانلود کرد و اینم امشب یا فردا شب میبینیم که دیگه آماده دیدن فیلم دون بشیم. البته من خیلی وقته که تریلرها را نمیبینم و به پیام هم گفتم چیزی از فیلم تلماسه نشونم نده. با اینحال کتابش رو خوندم و فیلم قبلی رو هم امشب میبینم :)))
عجب داستانی و چه شخصیتهایی خلق کرده جناب هربرت، چقدر هم راجع به شرق مطالعه داشته، یعنی رفرنسها! اوه رفرنسها. کاش اونقدر انگلیسیام خوب بود ،یا بشه، که ترجمه نشدهاش رو بخونم، حالا دور نیست اینم.
من متاسفانه میدونستم که کدوم بازیگر نقش «پل» رو بازی میکنه و موقع خوندن کتاب همش اون چهره جلوی چشمم بود ولی بقیه شخصیتها رو خودم بر اساس کتاب یه چیزهایی تو ذهنم ساخته بودم و با اونها جلو میبردم کتاب رو، کاش در مورد «پل» هم همینطور میشد.
اوه اینم بگم که از کانال تلگرام حسین شهرابی هم توضیحهایی که ایشون در مورد ترجمه کتاب داده رو هم خوندم. دیگه اینکه رمان تلماسه کجاش علمی-تخیلی بود؟ :)) نوشتن علمی-تخیلی نرم بود، این اصطلاحها چیه آخه؟ :)) رمان تخیلی بود، یعنی از دید من تو دستهبندی رمانهای فانتزی قرار میگیره. اگرم خیلی اصرار دارید که نخیرم علمی-تخیلی نرم بود، باید بگیم اونوقت خیلیییییییییییییییی نرم بود.
بیربط به «تلماسه» است، ولی با ربط به کتابه پس بگم :)) کتاب «بچههای عجیب و غریب یتیمخانهی پِرگِرین» رو هم همین دو روز پیش شروع کردم و اینم از اون کتابهای خوندنیه. پریشب تو تخت خواب خوندنش رو شروع کردم و بعد گفتم نکنه من رو هم دارن میبینن، سرمو بردم زیر لحاف و پاهامم جمع کردم :)) بعد بستمش گفتم کتاب شب خوندنیای نیست.
چیزهای عجیب ریچ سپارکس
امروز یه جایی رفته بودیم که بین راه کتابفروشی دیدیم و رفتیم ببینیم چه خبره توش. برای خودمون بین قفسهها میچرخیدیم و کتابها رو برمیداشتیم ورق میزدیم. به یه کتابی رسیدم که فقط عکس داشت و یه دو سه کلمه هرازگاهی پایین عکس چیزی نوشته بود و عکسها عجیب بود، یعنی نامعمول یا غیرمعمول؟ نارایج؟ همون عجیب بهتره، مثل این عکس:
کتاب رو ورق زدیم و دیدم واقعن عکسها عجیب و بعضیهاشون جدن خوبن، از سطح عجیبی خیلی خوبن یعنی :). هیچی دیگه کتاب رو خریدیم و همین چند دقیقه پیش داشتیم میخوندیمش، میخوندیم که نه، داشتیم ورق میزدیم و نگاه میکردیم. چندتا از طرحها یا نقاشیهای توی کتاب رو اینجا هم بذارم باشه 🙂
ادامه خواندن چیزهای عجیب ریچ سپارکسکتاب «خون» انتخاب پریان
کتاب «خون» ۵ تا داستان کوتاه از نویسندههایی چون: رودی دویل، کورت اندرسون، آن رایس، مایکل دایمند و استیون ساویل داره. انتشارات، خب تو عنوان مشخصه دیگه، پریانه. به حق که دست فرزاد فربد عزیز و بقیه دستاندرکاران این انتشارات محبوب درد نکنه، کاش مثل انتشارات پریان بیشتر بشن. خب خب مترجم هم شیرین سادات صفوی عزیز.
چند روز پیش این کتاب رو دستم گرفتم و با داستان «جاسوس انسانها»خوندش رو شروع کردم. به قدری از این داستان خوشم اومد که کتاب رو زمین نگذاشتم و رفتم سراغ داستان بعدی که «ارباب عمارت رمپلینگ گیت» بود. داستان دومی هم خیلی خوب بود و دلم خواست سومی رو هم بخونم. داستان «خون» رو که میخواستم شروع کنم، پیامم بهم ملحق شد و این داستان رو برای دوتامون خوندم. سر این داستان سومی پیام هم با من همنظر بود، این داستان خیلی عجیب و یه جورایی متفاوت خوب بود. بعدش وقفه دادیم و شب داستان «آوای قلبش; داستانی از ثرا» رو برای خودمون خوندم و هنوز داستان آخری به اسم «فنجانک; داستانی از جان جاستین مالوری» مونده :).
هنوز یک داستان مونده، ولی نتونستم صبر کنم و ننویسم در موردش! بنظر من کتاب خوبیه، اگر طرفدار ژانر فانتزی و وحشت باشین بنظرم حداقل برای یک بار خوندن خیلی خوبه، الان از پیام هم نظرش رو پرسیدم و باهام همنظره. هر چند ممکنه یکی دو تا از داستانها، تو ذهنتون داستانها و فیلمهای مشابه دیگهای رو تداعی کنن، اما باز هم به اندازهای خوشتون میاد، البته گفتم اگر طرفدار باشین.
خیلی عجیبه نميدونم چرا یاد فیلم «There will be blood» افتادم :)) اصلا ربطی ندارهها، شاید بخاطر کلمه «خون» باشه، نميدونم. در هر حال دیدین دیگه این فیلم رو؟اصلا و ابدا دلتون نميخواد این فیلم رو ندیده باشین. دانیل دی-لوئیس بزرگ و عزیز یکی از بهترین بازیهاش رو تو این فیلم بهمون نشون میده. عجب فیلمی و عجب بازیگری. دست همشون درد نکنه، جدا دست مریزاد… یاد میلک شیک افتادم… اوه :))
خوش بگذره
به یاد استیون هاوکینگ
زمان دبیرستان، مدرسمون به خونه چندان نزدیک نبود، من و یکی دو تا از دوستام یه جا و زمانی رو هماهنگ میکردیم که هر روز همو اونجا ببینم و پیاده بریم مدرسه و برگشتنی که هم مسلمن با هم بر میگشتیم. تو این پیاده رویها با همدیگه خیلی حرف میزدیم کلی بحث میکردیم و هر دری سخنی میگفتیم. راجع به درستی و نادرستی، واقعیت و تخیل و خیلی چیزهای دیگه، مثلا راجع به آدم فضاییها، من میگفتم بابا موجودات فضایی وجود ندارن و دوستم کتاب ارابه خدایان رو بهم داد که نسرین این رو بخون بعدن بحث کنیم. کتاب رو خوندم و بهش گفتم که چقدر بیسوادم، چه چیزهایی هست که نميدونیم ماها. خودم اون کتاب رو خریدم و به هر کسی که میگفت موجودات فضایی وجود ندارن میدادمش که بخونه. از همین بحث موجودات فضایی رسیده بودیم به بحث فضانوردی و کهکشان و کیهان شناسی.
سری میلینیوم نیاز به معرفی داره؟
داشتم پیشنویسهامو نگاه میکردم دیدم یکیش معرفی کتاب سری میلینیوم (سه گانه میلینیوم یا سه گانه هزاره ) هست! به خودم گفتم واقعن نسرین؟ این سری نیاز به معرفی داره؟ حتا تو فایلهای ضبط شدهام هم دیدم این کتاب رو هم به خصوص معرفی کردم، دوباره گوش کردم دیدم هی دارم میگم آخه نیاز به معرفی نداره! استیگ لارسون محشر، لیزبث شاهکار، بلومکیست لعنتی و … .
این پست رو نوشتم که بگم خیلی کتابها هستن که ارزش بالایی داره خوندنشون، یکی از این کتابها هم سه گانه محشری هست که خدا بیامرز لارسون نوشت. روحش تو آرامش باشه و بی هیچ عذاب وجدانی. کاش نمیمرد. بی شک یکی از بهترین رمانهایی بود که خوندم.
آهان راستی میدونین که فیلم هاشو ساختن، سوئدیها هر سه جلد رو، و هالیوود فقط جلد اول رو (The girl with the dragon tattoo) ولی هیچکدوم پای کتابهاش نمیرسه (از نظر من فیلمهاش به گرد پای کتابها نمیرسن). ما اولش فیلمشو دیدیم، نسخه هالیوودی، فک کنم 5 سال پیش بود و بعد 1 سال پیش کتابهاشو خوندم و بعدش فیلمهای سوئدی رو هم دیدیم. ترجمه کتابها هم تو بازار هست، ولی خب خیلی سانسورش کردن! بابا شما هم با این کاراتون، رسمن شورش رو در آوردین. خب ترجمه نکنین بهتره، چه کاریه؟ فک کردین با نوشتن اینکه فلانی فلانی رو بوسید یا با هم سکس کردن یا قرار گذاشتن و … چه اتفاقی میوفته؟ :)) کتاب که ننشسته ریز به ریز بگه تو اتاق خواب چه گذشت، پورن که نیست، یه رمان اجتماعی هستش. با سانسور کردن چی رو میخواین نجات بدین؟ جامعه ایران رو؟ اگه واقعی چیزی میشه پس مشکل جای دیگه است، اونو حل کنین چرا سانسور میکنین؟
لعنت بر سانسور