پادکست – از آرزوی آلفرد بودن تا …

فکر کنم آخرای تابستون پارسال بود که قضیه ریختن سطل آب سرد روی سر اومد وسط، تو اون زمانا یه کتابی به دستم رسید و توش یه متنی از صادق زیبا کلام بود به اسم «از آرزوی آلفرد بودن تا ریختن سطل آب سرد روی سر» و سو تیترش هم این بود « عشق و نفرت» من خیلی از اون متن خوشم اومده بود و تو ذهنم بود که حتما صوتی‌اش کنم ولی نمي‌دونم چی شد کلن از یادم رفت تا امروز.

یه کامنتی به پست قبلی‌ام که در مورد برابری آدم‌ها بود فرستاده شده و من یاد همون غرب پرستیمون افتادم و چطور غربی‌ها و آمریکایی‌ها رو دوست داریم و به کسانی که به کشور ما پناه آوردن اون طور نا حقی می‌کنیم. خیلی ساده یه اروپایی رو ببینیم شاید لبخند بزنیم و علاقه داریم باهاش چاق سلامتی کنیم و بر عکس یه افغان رو ببینیم حس برتری خودمون نسبت به اون‌ها رو داشته باشیم. این نا برابری رفتاری رو خیلی دیدم، تو برخی شهرها که بیداد می‌کنه. حالا سر همین کامنته بود که گفتم دلم می‌خواد اون متن رو صوتی کنم.الان موضوع اون سطل آبه نیست منظور من بیشتر اون اشاره به عشق و نفرت کورکورانه ما نسبت به غربی ها و برتر دونستن اون‌هاست که باعث میشه خودمون رو فراموش کنیم و همین حس رو البته برعکسش رو نسبت به مردم کشور‌هایی مثل افغانستان داریم. خب حرف من اینه که هیچ نژادی برتر نیست، جنسیت و پول و ثروت هم مطرح نیست، مرز هم مطرح نیست. همه‌مون آدمیم با شرایط‌های متفاوت و اون قسمت مهمش اینه که همه آدم هستیم و کسی نباید خودش رو برتر بدونه و به واسطه برتر بودنش به بقیه مردم ظلم کنه. چیزی که آدم‌ها رو برتر می‌کنه درک و فهم و شعور بالا هست که اگه کسی این رو داشته باشه ظلم نمی‌کنه.

و این قسمت اذیت کننده‌اش در مورد مردم و نظام ما اینه که چطور میشه که خودمون رو برتر از مردمی می‌دونیم که از وطنشون بریدن و اومدن کشور ما (پناه آوردن) ؟ این رفتار کجاش انسان دوستانه است؟ برای پناهنده‌‌های سوریه‌ای ناراحتیم ولی خب بغل دستمون پناهنده‌های افغان هستن، مگه باهاشون خوب تا می‌کنیم؟ مگه میبینیمشون؟

دانلود پادکست از آرزوی آلفرد بودن تا …

خب مثل اینکه یه پاراگراف آخر رو به اشتباه پاک کردم :))

با هم بخندیم و خوش بگذرونیم.