الان داشتم آدامس میجویدم، مزه آدامس موزی رو داد اولش :)) همون آدامسهای زرد دراز. آدامس موزی منو یاد یه خاطره میندازه و همیشه منو به خنده میندازه.
من همیشه بخاطر قدم آخر کلاس باید میشستم، از طرفی یه جوری ردیف آخر جای بچههای درس نخون و شلوغ بود. به همین خاطر معلمهایی که منو نمیشناختن فرض اولشون، چون ردیف آخر میشستم، همیشه این بود که تنبل و شلوغم :)) چون شیطنتم زیاد بود، پس احتمال اینکه درس نخون هم باشم تقویت میشد تو ذهنشون.
حالا برگردیم سر خاطره، یه معلم داشتیم میگفت هیچ کسی نميتونه و هیچ کدومتون حق ندارید سر کلاس من شلوغی کنین. من و رفیقهای باحالم آرز، فرزان، عیسو و سپی و الی و مینو و …. متاسفانه اسم بقیهشون یادم نیست، سر کلاس ایشون اینقدر شلوغی میکردیم، انواع تقلب و شیطنت، یه جوری فقط ثابت کنیم که ما میتونیم. من و آرز از بچههای خیلی زرنگ مدرسه بودیم، آرز هم قد و قوارهاش مثل من بود و ردیف آخر کنار هم میشستیم. یه بار عیسو از تو کیفش یه آدامس موزی در آورد، میخواست تک خوری کنه، نذاشتم. ردیف آخر 9 نفر میشیدم فکر کنم، آدامس رو گرفتم ازش، خط کش برداشتم و قشنگ علامت زدم این ور اونور آدامس رو تقسیم بر 10 کردم و به همه یه ذره آدامس دادم. چقدر خندیدیم سر اون آدامس نصف کردن. خوشمزهترین آدامس عمرم همون بود. یه ذره دقیقن یه ذره آدامس ولی با کلی خوشی و خنده. تقسیم بر ۱۰ کرده بودم دیگه و یه قسمتش مونده بود. سپی زد رو شونه یکی از بچههای ردیف جلویی (مهی بود فکر کنم) آدامس رو گرفت سمتش که آدامس میخوای؟ :)))) مهی گفت این چیهه؟؟ من از دل درد داشتم میمردم، از چشمامون اشک میومد، قرمز شده بودیم از اینکه نميتونستیم راحت بخندیم، کلی تحت فشار بودیم :)) یکی از بچهها که متاسفانه اصلا اسمش یادم نمیاد گفت شما اصلا آدامس رو حس میکنین تو دهنتون؟ :)))))
این خندهای که در واقع نباید بخندی و مجبوری خودت رو نگر داری و قانون شکنی کنی اینقدر لذت بخش بود، و همیشه هست، که اون آدامس اگه زهرمار هم بود بهمون میچسبید. خیلی هم کثیف بودش ها با خط کش نصف کرده بودمش خب.
آرز، فرزان، عیسو و سپی و الی و مینو و بقیه رفقای ردیف آخر سوم راهنمایی که اسمهاتون متاسفانه یادم رفته، یادتون میکنم به خوشی و خنده، تنتون سلامت و دلتون شاد :*
این رو بعدا اضافه کردم، من و آرز چندتا روش باحال برای تقلب رسوندن ابداع کرده بودیم. اصلا جلسه داشتیم برای روشهای تازه و جدید تقلب رسوندن به رفقامون، یه 7 نفری بودیم تو جلسههای خصوصیمون. آرزو، خرِ، کجایی دختر! بعد اینکه من و آرزو با هم صمیمی شدیم دو تامون هم معترف شدیم که اولش از همدیگه متنفر بودیم. اون به من میگفت با اون صدات و فارسی حرف زدنت، خیلی لوس به نظر میومدی، و فکر میکرد من درس نخون و تنبلام. منم میگفتم بهش بدم میومد ازت با اون قدت ردیف دوم نشسته بودی یعنی عقل نداشتی که پشت سریهات نمیتونن تخته رو ببینین، اتفاقن منم فکر میکردم آرزو درسش خوب نیست :))) ولی بعد چقدر دوست شدیم، هر هفته یکبار سر کلاس کیف منو خالی میکرد و تمییزش میکرد دوباره همه چی رو میذاشت تو کیفم، تمییز و مرتب :))) اینقدر راحت بودیم با هم و با هم کلی دعوا هم میکردیمها ولی دوستهای خوبی بودیم.
اینم باید بنویسم آرزو همونی هست که به من میگفت نميتونم تو چشات نگاه کنم و نخندم، چشمات خنده داره از چشمات شر میباره. یه بارم رفته بود پا تخته درس جواب بده به من نگاه کرد و خندید. معلم بهم نگاه کرد گفت اسمت چیه؟گفتم نسرین قاسمی، گفت قاسمی 2 نمره منفی -چند نمره منفی دقیقش یادم نیست- من همونطور هاج و واج موندم، گفتم چرا. آرز اومد نشست گفت ببخشید بهت نگاه کردم یاد چشمات افتادم خندم گرفت. بهم که دلیلش رو گفت، من خندیدم و ازش ناراحت نشدم. همینقدر خر بود این آدم :)))) معلم فکر کرده بود که من آرز رو خندونم و مسخره بازی در آوردم.
همون معلم وقتی اولین امتحان کتبی رو گرفت، وقتی اسم منو صدا کرد که قاسمی نمره کامل آفرین تشویق کنین رفتم برگه رو بگیرم بهم گفت ببینمت توییی؟ اصلا بهت نمیاد و بعد امتحان دوم اینطورا نمرههای منفیمو پاک کرد.