زمان دبیرستان، مدرسمون به خونه چندان نزدیک نبود، من و یکی دو تا از دوستام یه جا و زمانی رو هماهنگ میکردیم که هر روز همو اونجا ببینم و پیاده بریم مدرسه و برگشتنی که هم مسلمن با هم بر میگشتیم. تو این پیاده رویها با همدیگه خیلی حرف میزدیم کلی بحث میکردیم و هر دری سخنی میگفتیم. راجع به درستی و نادرستی، واقعیت و تخیل و خیلی چیزهای دیگه، مثلا راجع به آدم فضاییها، من میگفتم بابا موجودات فضایی وجود ندارن و دوستم کتاب ارابه خدایان رو بهم داد که نسرین این رو بخون بعدن بحث کنیم. کتاب رو خوندم و بهش گفتم که چقدر بیسوادم، چه چیزهایی هست که نميدونیم ماها. خودم اون کتاب رو خریدم و به هر کسی که میگفت موجودات فضایی وجود ندارن میدادمش که بخونه. از همین بحث موجودات فضایی رسیده بودیم به بحث فضانوردی و کهکشان و کیهان شناسی.