رطب خورده منع رطب می‌کند هر موقع

بعضی آدم‌‌ها همین‌ هستند که هستند و عوض هم نمیشن!‌ یعنی کاری که خودشون می‌کنند – چه در خفا یا آشکارا – برای خودشون درست می‌دونن و برای بقیه نه!

خوش میگذرونن در خفا و اگر کسی خوش بگذرونه میگن آی فلانی رو نمی‌دونی چطور خوش می‌گذرونه!

می رن سفر برای خودشون صدها میلیون خرج میکنن و بعد میگن آی فلانی رو نمیدونی چقدر خرج میکنه!

بد میکنن در حق آدم‌ها و بعد میگن آی فلانی رو نمی‌دونی چه بدها میکنه در حق فلانی و بهمانی!

بدون اجازه و غیرقانونی وارد کامپیوتر و موبایل بقیه میشن و بعد میگن نه از این کارها نکنین!

از اعتماد آدم‌ها سواستفاده میکنن و بعد حرف از شرف میزنن!

مخالف اعدام هستند و بعد میگن فلانی‌ها رو از تیر چراغ برق آویزون میکنیم!

مثلن طرفدار آرمان «زن، زندگی، آزادی» هستند و زن‌هایی که مخالف‌شون باشن رو از نطر جسمی/فیزیکی تحقیر می‌کنند!

حق آدم‌ها رو می‌خورن و بعد میگن آی نمی‌دونی فلانی حق فلانی رو می‌خوره!

مخالف حکومتند و رفتارهای مسئولین، و خودشون همون کارها رو انجام می‌دن در سطح کوچیک‌تر!

از کپی رایت دفاع میکنند و خودشون زیر پا میذارنش!

این لیست خیلی طولانی‌ه… مجالش نیست اما لپ مطلب رسونده شد به نظرم.

اینکه بدونیم بعضی آدم‌ها همینن کار رو خیلی ساده میکنه 🙂 کار چیه؟ اهمیت ندادن بهشون و کاری که فکر میکنیم برای خودمون و اطرافیانمون درسته رو انجام دادن.

پایان بندی همچنان یک ریک زده

جاست ریک ایت

عنوان رو همین الان کار نوشتم، می‌خواستم بنویسم Just do it که عوضش کردم -به حرمت جناب ریک سانچر- به Just Rick it. 🙂 . نکته‌ای که تو این پست می‌خواستم بنویسم در مورد انجام دادم یا ندادن کاری است. یه نفر در مورد اینکه”اگر کاری مهم است باید انجامش بدی مهم نیست که بهش علاقه داری یا نداری!” نوشته بود، البته منم باهاش موافقم! یه جا هم یه ویدئو می‌دیدم که می‌گفت «نظم داشتن مهمه اگر می‌خواین تو کاری خوب شین، اما اگر علاقه هم باشه باعث میشه که فرد بتونه با شوق بیشتری اون کار رو انجام بده و در اون کار، نه اینکه خوب، بل بهترین شه»
خب یه مثال بزنم و بررسی اجمالی کنیم: مثلن ببینین شما خودتون رو به سرما بدید، مثلن برید تو وان یخ بشینین، یا تو چله زمستون برید تو دریا آب‌تنی، یا چله زمستون موقع دوش گرفتن آب سرد رو باز کنین رو خودتون… برای کسی که از سرما فراری‌ه این کار خیلی سخته براش، تمام سلول‌های بدنش فریاد میزنه که «از سرما برو بیرون»، اما انجام دادنش می‌تونه براش فوق‌العاده باشه! به کلمه «می‌تونه» دقت کنین. اگر این آدم منظم تکرار کنه -مثلا هفته‌ای یکبار- اولش ممکنه یک ثانیه دوام بیاره تو آب سرد و بعد این ۱ ثانیه شاید زمانی بشه ۱ دقیقه! خب حالا اگر طرف خوشش میاد از اینجام اینکار چی؟ خب انجام میده و به قولی کک‌ش هم نمی گزه و شاید براحتی ۵ دقیقه زیر دوش آب سرد تو زمستون واسه 🙂 اما اینجا اون آدمی که نمی‌خواسته و اینکارور کرده خیلی فرق کرده نسبت به آدمی که می‌خواسته و با شوق اون کار رو انجام داده! شبیه اینکه اون آدم اولی کار بزرگتری رو انجام داده و مغزش آماده انجام کارهای سخت‌تری میشه چون یه مرزی رو جابه‌جا کرده برای خودش… اون آدم دومی میتونه شاید ۱۰ دقیقه دووم بیاره، اما مغزش اینجا زیاد چلنج نداشته نسبت به آدم اولی که نمیخواسته ولی داره انجام میده.
به همین خاطر فکر می‌کنم این وسط «چلنج یا چالش» داشتن خیلی مهم‌تره از اینکه شوق‌ش باشه! 🙂 البته می‌دونم آدم‌ها و شرایط‌شون متفاوته و چیزی که برای گروهی درست است برای گروه دیگه در همون زمان ممکنه درست نباشه! این تفاوت‌ها خیلی مهمه و مقایسه کردن و مایوس شدن بدترین چیزی است که آدم باهاش درگیر بشه.

یه انیمه‌ای پارسال دیدیم به اسم «سامورایی چشم آبی» یه جا حضرت میگفت: A poor technique. Easily learned. Easily defeated. معنی‌ای که من از این جمله برای خودم دارم این است که چیزی که انجام دادنش برام آسونه، چیزی بهم اضافه نمی‌کنه.

پایان‌بندی ریک زده

با هانس زیمر

چند روز پیش، عصرگفتم چرا تجربه کار با آبرنگ ندارم؟ خلاصه پاشدیم رفتیم محله و یه آبرنگ جمع و جور و همه فن حریف پیدا کردم. همه فن حریف که میگم واقعن همینه که است، یه قوطی ماننده یکهو مثل ماشین‌های ترنسفورمرز باز میشه و کلی چیز میز داره. اتفاقن با قیمت مناسبی هم خریدم و تازه فروشنده رو هم از حالت کارخونه خارج کردیم 🙂 اینطور شد که یادم رفت کلمه آبرنگ به ترکی چی میشه، انگلیسی بهش گفتم و ایشون هم دیگه از کانال انگلیسی بر نگشت به ترکی! حالا هی من ترکی باهاش حرف میزدم و ایشون انگلیسی جواب میداد… پیام گفت فروشنده خراب شد :)) خلاصه از حالت کارخونه در اومد ایشون. یادم باشه برم بهش سر بزنم ببینم برگشت به تنظیمات اولیه یا نه.

آره از اون چند عصر پیش بلاخره امشب گفتم قبل خواب یه آستینی بالا بزنم و طرحی نو در اندازم. دیدم دلم میخواد مانگا بکشم و رفتم که چیزی پخش کنم شبیه آهنگ‌های استودیو جیبلی که همراه باشه با مانگا کشیدن، هر دو هنر رو درآمیزیم به شکلی. اما نظرم همون موقع عوض شد و رفتم سراغ هانس زیمر و خب بعید هم نبود که برم سراغ آهنگی مثل A way of life…

اینطوری شد که به جای میازاکی به همراه هانس زیمر نشستم پشت میز. چیزی که کشیدم یه درخت‌ه همین. اما هر شاخه‌ش پر از خاطره است، آهنگ اوج میگرفت و من یه شاخه دیگه اضافه می‌کردم… درخت شلوغ شد اما هر شاخه‌ش یه داستانه یه حسه یه لحظه‌ خاصی است.

الان که نقاشی‌م رو می‌بینم آهنگ A way of life پخش میشه، کسی نمی‌شنوتش هیچ وقت اما من میشنوم و کافیه.

حالا نظرم در مورد آب‌رنگ؟ خوبه باهاش ادامه می‌دم احساس میکنم خیلی بیشتر منعکس میکنه حس رو تو نقاشی.

پایان‌بندی هم برای تک تک شاخه‌های درخت

برای مربی و میازاکی

قرار بود پانسمان انگشتم رو فردا باز کنم. منم دیدم همه چی خوبه و تصمیم گرفتم همین امروز بازش کنم و راحت شم. بعد گفتم عصری برم سالن تمرین، پیامم گفت آخه انگشت‌ت بدتر میشه، گفتم دکتر گفت دیگه میتونی برگردی زندگی عادی! پیام میگه آره گفت زندگی عادی،اما نمی‌دونست زندگی عادی تو چیه! :)) خلاصه کلی خندیدیم به «زندگی عادی».

خب حالا چرا دارم این پست رو می نویسم؟ ببینین وقتی ورزش میکنین یا خودتون یا با مربی یا گروهی با دوستان، اینکه یکی حمایت‌تون کنه خیلی مهمه، حمایت ها البته انواع و اقسام دارن… مثلن پیامم همیشه حامی منه، نسرین اینکارو بکن تو توش خیلی خوبی نسرین اون کارو بکن اینها، منم پیامم رو همیشه حمایت میکنم و پوش‌ش میکنم، این دوطرفه است و پایه‌ش عشق و رفاقت و دوستی‌ست. یا یک حرکتی درسته و ما صرفنظر از حس ونظر خودمون از اون حرکت حمایت می کنیم، چون درسته. یا حمایت می‌ کنیم کسی رو یا چیزی رو چون درش منفعت برای خودمون هم هست، مثل مربی که حمایت میکنه برای پول خب و بگیر و برو.

حرف‌م تو این پست در مورد حمایت‌ کردن‌های مربی‌ه. در واقع هر مربی‌ای بخاطر پول حمایت نمی‌کنه! مربی داریم تا مربی… من چندتایی مربی داشتم و هیچ کسی هم در راه رضای خدا کار نمیکنه که، اما مربی خوب کم دیدم. مربی خوب میگه من پولمو دارم میگیرم اما کارمم دوست دارم و با عشق کار میکنم و میخوام شاگردهام موفق بشن. رو همین حساب وقتی یه مربی خوب پیدا میکنم خیلی خوشحال میشم، خیلی قدرش رو میدونم. وقتی امروز مربی داشت داد میزد از پایین که «برو نسرین برو یالا…» من انرژی بیشتری میگرفتم که حداقل بخاطر مربی‌‌م برم، ببینین در نهایت مسیر رو رفتم اما اون ۱۰ درصد آخرش فقط بخاطر مربی بود. حین تمرین یه جاهایی هست که دیگه خسته‌ای نا نداری، میگی دیگه ول کنم ولی یکی منتظره که تو تموم کنی کارو و داره به تو نگاه میکنه داره بهت امید و انرژی میده، این برای من خیلی قشنگه. از حمایت کردن نوشتم یاد حضرت میازاکی افتادم یه عکس بود.. بذارید پیداش کنم اینم بذارم اینجا… یه سرچ کنم. پیداش کردم

میازاکی عزیزم و البته استودیو جیبلی جان Ohayō gozaimasu که اینقدر انیمه های قشنگ برای ما درست کردین و اینقدر خوش فکرین.

خب برگردیم به پست، این مربی‌م یه بار بهم گفت ببین نسرین بالا رفتن و زمین افتادن کنار همن. یکی بدون اون یکی نیست. اگر افتادی زمین چون ارتفاع گرفتی، اگر میخوای بازم ارتفاع بگیری بازم میوفتی زمین، پس هردوتاش رو با جون و دل بپذیر، برو بالا و قشنگ هم بیوفت و دوباره برو بالا و ادامه. ببینین این خیلی مهمه‌ها، یعنی فقط ورزش نیست یه چیز کلی‌ه. خیلی قشنگه نیک بنگریم. مرسی مربی عزیزم.

(این رو بعد انتشار اضافه کردم پس داخل پرانتز میارمش. شنیدم پادشاه عربستان از حضرت هانس زیمر خواسته روی سرود ملی‌شون کار کنه.. ایول به توی خوش ذوق هر چند سیستم پادشاهی‌ت تباه‌ه)

این پایان‌بندی هم تقدیم پیامم، مربی‌م و تقدیم میازاکی عزیزم که خیلی دوسش دارم

گیمیک اینجا گیمیک اونجا گیمیک همه‌جا

من فکر کنم تو بازی شطرنج هم قابلیت آسیب دیدن فیزیکی دارم، بس که تو هر ورزشی آسیب دیدم. الان دلم میخواد پانسمان که سهله اون انگشتم رو هم بکنم بس که میسوزه. گفتم در موردش بنویسم شاید وضعیت بهتر شه اما نمیشه! پوف. یه چیز دیگه بنویسم حواسم پرت شه….

خب این هم از ترامپ و اون ماسک دلقک بیشعور! دیگه چی بنویسم…. خب اینکه داشتم تکنولوژی‌های که تو CES آورده بودن (؟) نشون می دادن (این بهتره) رو نگاه میکردم، ا زاون قاشقی که باعث میشه نمک کمتری بزنی یا اصلا نزنی به غذات خوشم اومد، از اون ربات‌های شبیه زن که ساخته شدن برای همصحبتی با آدم‌های تنها (شما بخونین عروسکی برای سکس) خوشم نیومد اما تعجب هم نکردم- حداقل ورژن مردش رو هم بسازن، از اون ونی که پشتش کوادکوپتر داره بدم نیومد، یا اون پروژکتوره که تا شو بود یه جورایی با صدای دالبی، … و بعضی‌هاشون رو یه جورایی گیمیک دیدم! ولی خب همین گیمیک‌ها میتونن شاید ایده تکنولوژی و ابزار خیلی کاربردی‌ به بقیه بدن شاید! هوم؟ میشه خب.

دیگه اینکه یه ذره راست خوندم، همچنان راست سخته ولی خب قرار نیست که اسون باشه که یاد بگیریم، قراره یاد بگیریم اتفاقا چون سخته. یه مقاله‌های می‌خوندم چند وقت پیش که انجام کاری که سخته روی مغز به فلان دلیل و بهمان دلیل تاثیر داره… تاثیر خوب البته! این رو باید مفصل در موردش بخونم و بنویسم. این تاثیر روی مغز سوای این است که آدم طور دیگه هم ازش بهره می‌بره بلاخره.

و دیگه اینکه باید در مورد دستکاری روانشناختی هم بنویسم، کاری نیست که من خوشم بیاد ازش، کاملا مقابلشم حتی، و باید در موردش یه پست بنویسم.

دیگه اینکه استراحت کردم بیشتر روز، باید یاد بگیرم که استراحت کردن هدر دادن زمان نیست! باید بیشتر استراحت کنم حتی. دیگه همین…. هوم سوزش انگشتم رفت 🙂

یه چیز بامزه هم تعریف کنم، امروز داشتیم گپ می‌زدیم با پیامم در مورد همین آسیب‌دیدگی‌های ورزش، پیامم میگفت وقتی میگم مراقبت کن برای همین چیزها میگم، اون سری بعد سه روز گفتی دستت چی شده و بعدش گفتی باید طرف مقابل رو میدیدی چی شده 🙂 یادم رفته بود داستانش رو کلی خندیدیم و اتفاقا درد هم کمتر شد. :))

پایان‌بندی گیمیک‌زده آسیب‌دیده

خُرم آن ساز

دارم کار می‌کنم و همزمان موزیک گوش می‌دم- پلی‌لیست رسید به یکی از آهنگ‌های گری‌ مور … طوری ناله گیتار رو در میاره که روح آدم پرواز میکنه!‌ همه چیز تکنیک نیست آقای جو ستریانی! نه اینکه کار حضرت ساتریانی رو کم ببینم یا خوشم نیاد، فقط شاید همه چی تکنیک نیست و البته نیست، مهمه البته.

حالا، من اوایل فکر می‌کردم که سه‌تار هستش که میتونه احساس نوازنده‌ش رو به حد اعلا برسونه، اما وقتی گری‌مور رو گوش میکنم می‌بینیم که این نوازنده است نه سازش!‌ اوه یاد داستان «سه‌ تار» ال احمد افتادم – ربطی به گری مور نداره این داستان، گفتم سه تار یادش افتادم. در هر حال لذت بردم از موزیکی که داشتم گوش می‌دادم و خواستم بنویسم بعنوان ادای احترام به این گیتاریست عزیز و بزرگ.

مرسی گری مور عزیز مرسی مرسی مرسی …

اول و آخر این پست فقط خودت حضرت گری مور