اینم فصل دوم از پادکست کتاب کوههای سفید، چقدر خوب شد که نذاشتم به دو هفته برسه. از خودم راضیم. هر چند فکر میکنم یه ذره بعضی جاهاش رو تند تند خوندم، اما خودم که گوش کردم واقعن لذت بردم. دیگه هر کسی هم گوش کنه باید لذت ببره، اگه نبره مشکل از من نیست :))))
پادکست کتاب کوههای سفید – بخش دوم : نام من اوزیماندیاس است
خب خب بازم تصمیم گرفتم یه کتاب دیگه رو صوتی کنم. کتابی که انتخاب کردم کتاب اول از چهارگانه سهپایهها به نویسندگی جان کریستوفر با عنوان کوههای سفید هستش. هنوز نمیدونم هر هفته یه فصلش رو میخونم یا هر دو هفته اما بالاخره قصدم این هست که این چهارگانه رو صوتی کنم، یا کم کمش کتاب اولش رو.
ژانر کتاب علمی-تخیلی و برای گروه سنی نوجوانهاست. من که نوجون نیستم، اما خوندم و لذت بردم. اینها رو باید مینوشتم تا یه کمی بدونین قراره چی بشنوین.
پادکست کتاب کوههای سفید – بخش اول : جشن کلاهکگذاری
چند وقت پیش یه پادکستی گوش میکردم که میگفت گویا دانشمندها بالاخره راز راه راههای گورخر رو کشف کردن ! خود سوال خیلی جالبه! این اصلا برام سوال نشده بود، یعنی همونطور که برام سوال نبوده که چرا پوست ببر و یوزپلنگ اونطوری یعنی یکی راه راه و یکی دایره دایره، یا پوست ما اینطوریه بدون راه راه و دایره و خط و خوط دیگه! به همین خاطر وقتی این پادکست رو گوش کردم اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که چقدر ساده دارم از همه مشاهداتم میگذرم؟! چرا برام سوال نبوده؟ حالا از گیرودارهای ذهنم میگذرم و چون این سوال و جوابش برام جالب اومد تو وبسایتم مینویسمش. سوال: چرا پوست گورخر راه راه هستش؟ جواب :
گویا دانشمندها بیش از یک قرن هستش که در حال پیدا کردن این جواب هستند. بهمین خاطر اخیرن اومدن اسبها رو با پوشوندن کت راه راه سیاه و سفید شبیه گورخر کردند. و دریافتن که این هم نوعی استتار هستش. مشاهدات دانشمندها نشون داده که حشرهها هم به اسبهای معمولی و هم اسبهایی که کت گورخری پوشیدن نزدیک میشن، و روی اسبهای معمولی میشینن و ولی نمیتونن روی گورخرهای فیک بشینن.
خب چند وقت پیش با دوستان راجع به موز سبز حرف میزدیم، یعنی من شروع کردم که تو فلان فروشگاه رفتم و موز سبز داشت، کی میره موز کال بخره آخه؟ و دوستم گفت اتفاقن میخورن و مشتری هم داره. گفتگوی ما که ناقص موند چون بحث تو بحث اومد، اما من تو ذهنم موند که حتما در این مورد تحقیق کنم بخونم ببینم چه خبره و چرا یه عده دوست دارن موز سبز و کال بخورن؟ و منم تست کنم و ببینم نظرم چیه. الان نتیجه تحقیق و چیزهایی که خوندم درباره موز سبز خوردن داره؟ یا بهتر بگم چه موزی رو انتخاب کنیم رو اینجا مینویسیم. برای من مفید بود میتونه برای کسی دیگه هم مفید باشه، یا طبق معمول خودم کیفور شدم و دوست دارم بنویسمش.
با همین عنوان میریم جلو. چرا ورزش میکنیم و نتیجه نمیگیریم؟ یعنی به استعداد بدن ربط داره؟ هوم! دیدین یا شنیدید بعضیها میگن فلانی یه ذره ورزش میکنه و سریع نتیجه میبینه، فلانی هر چقدر ورزش میکنه لاغر نمیشه؟ یا هر چی کم هم بخوره باز چاق میشه، فلانی اصلا استعدادش رو نداره و مهم نیست چقدر ورزش میکنه هیچ فرقی نمیکنه، یا فلانی ورزش میکنه و رو فرم اومدنش پیشکش فقط بدتر نشه. خب از نظر من که به استعداد و اینها ربطی نداره، یعنی واقعا نداره. یعنی یه عده استعداد دارن یا بینظرین و اون یکیها نه؟ نه، آدم یا یه کاری رو بلده و توانایی و اراده رو داره برای انجامش یا نه. به قول کیسی با بازی فوقالعاده دنزل واشنگتن عزیزم تو فیلم man on fire :
There’s no such thing as tough. There’s trained and untrained. Which are you?
پس ما شاید درست آموزش ندیدم که نتیجه خوب و اون چیزی که باید و شاید رو نمیگیریم.
خب ببینیم ما چه چیزهایی رو درباره ورزش کردن و نتیجه نگرفتن یا گرفتن نمیدونیم و به چیزهای دیگه ربط میدیم :
50% نتیجه خوب یا بد مربوط به تغذیه است. نمیشه 5 روز هفته رو ورزش کرد، از طرفی سوخت خوب به بدن نرسوند و انتظار نتیجه خوب رو داشت.
تغذیه خوب شامل پروتئین، سبزیجات، میوه و چربی خوب و به اندازه هستش.
نکته مهم دیگه در مورد تغذیه خوب اینه که 3 وعده غذایی در روز رژیم خوبی نیست، باید 6 وعده کنیم، فاصله ها کمتر و کمیت کمتر ولی سالمتر و بهتر. بهتر یعنی شامل چربی خوب، پروتین بهتر مثل ماهی به جای گوشت قرمز و سبزیجات و اینها. و صد البته باید آب فراوان به بدن برسونیم. مثلا در روز 2/5 لیتر تا 3 لیتر آب بنوشیم.هیدرات بودن بدن خیلی مهمه.
خب خب داستان از اونجایی شروع شد که چند مدت پیش حین پیاده روی داشتم پادکست louis can of cola رو گوش میدادم (خیلی باحاله دوست داشتین چیز متفاوتی بشنوین حتمن گوش کنین) که گذری زد به رادییثور که در زمانهایی ملت شروع کرده بودن به نوشیدن آبی که شامل ایزوتوپهای رادیوم بوده. بله اینقدر عجیب. به همین خاطر تحقیق کردم در موردش، تو اینترنت خوندم و یه پست تو بلاگم نوشته بودم که ناقص مونده بود. امروز داشتم دستی به سر و گوش وبسایتم میزدم که این پست رو تو درفت دیدم و دلم نیومد همینجوری بمونه. این شما و این هم داروی مرگ.
چند شب پیش برای شام رفتیم بیرون. من یه ظرف غذای دریایی سفارش دادم و خب به جزئیاتش نگاه نکردم که چی داره و چی نه. تو ظرف غذا یه چیزی بود که برای من ناشناس اومد، یه ذره ازش چشیدم و دیدم خب مزه و بافتش هم عجیبه. به پیام گفتم که ببین به نظرت این چیه، خیلی غریبه. پیام گفت نه من نمیخورم :)) (چون قبلش به زور بهش میگو داده بودم، بعد کلی چیز میز خورد که بشوره ببره)
خلاصه پیامم گفت دوباره منو رو بگیریم و به لیست قشنگ نگاه کنیم تا ببینیم چیه دیگه، اینطوری اگه نخواستی نمیخوری خب. از اونجاییکه میدونستم چیز عجیبیه، حداقل برای من، و احتمالا اگه بدونم چیه اصلن نمیخورمش، تند تند تند تند همشو خوردم و از روشم یه نوشیدنی و بعدش گفتم حالا منو رو بگیریم. منو رو گرفتم و خوندم و سرچ کردم فهمیدم چی خوردم. پیام هم هی عکسش رو نشون میداد که ببین چی خوردی، برگشتنی هم میخواست من رو از جلوی ماهی فروشیای چیزی رد کنه و بصورت لایو بهم نشون بده :))
خب چون میدونستم حتمن ماده مغذیای داره و خب اولین بار بود همچین چیزی رو میچشیدم، ندونستن و خوردنش رو به دونستن و نخوردنش ترجیح دادم. پشیمون هم نیستم، اتفاقن از اون جمله کارها و تصمیمات باحال و هیجانانگیز بود. بماند که کلی هم مواد خوب جذب کردم :))
بعدش هم کلی سرچ کردم و خوندم در موردش. دوباره همچون چیزی رو سفارش میدم؟ ایدهای ندارم، بستگی به زمان و مکانش داره. در کل تجربه خوبی بود و نوشتنش برام خالی از لطف نیست 🙂