بله دیگه امروز انرژی خوبی داشتم و گفتم به بهترین نحو ازش استفاده کنم و این شد که فصل نهم کتاب «شهر طلا و سرب» که نوبت من بود و خوندم و یه خورده با آئودوسیتی ویرایشش کردم و تمام. کاش هر روز اینقدر انرژی خوب میداشتم. اصلا میداشتم میشه فعل باشه؟ مهمه؟ هوممم!!!
ببین چند وقت شده دست به این وبسایت نازنین نزدم. اوکی یه ذره مرتب و منظم شم این رو هم روی غلتک میندازم. اما تا اون موقع فعلا سه فصل کتاب «شهر طلا و سرب» رو که با پیام داریم میخونیمش رو منتشر کنم تا ببینم بعد چی میشه.
فایل صوتی فصل ۶ و ۷ و ۸ کتاب شهر طلا و سرب :
فصل ششم:
فصل هفتم:
فصل هشتم
خب جاهایی که منتشرشون کردم هم طبق معمول کانال تلگرام و اکانت انکورم هستش. البته ا ز انکور تو پلتفرمهای دیگه هم میره که دیگه خودتون خواستید برید پیدا کنید :)))
خب تاخیر فصل قبلی رو جبران کردم 🙂 امروز انرژی خوبی داشتم و دلم خواست کتاب بخونم و ضبط کنم. خب مشخص هست که این فصل رو من خوندم، اسمش هست «بازیها» و دست آخر هم یکی از غزلهای مولانا رو خوندم و لذت بردم 🙂
واای میدونم خودم میدونم خیلی طول کشید ایندفعه. اما نکته مثبتی هم داره به اسم اینکه خب بالاخره پابلیش شد. ایندفعه یه سری کارها پیش اومد، مثلن خواستم ضبط ویدئو رو تجربه کنم و اینها و سرش یه ذره شوق داشتم و اینجوری 😐
حالا، فصل چهارم کتاب شهر طلا و سرب رو پیام عزیزم لطف کرد و خوند و بینهایت ازش ممنونم :* سعی میکنم فصلهای باقیمانده رو روی همون ترتیب هر یکشنبه شب آپلود کنم تا کتاب دوم رو هم تموم کنیم 🙂
من بعد از این احتمالن تو آخر همه داستانها یا کتابهای صوتی یکی از غزل های مولانا رو می خونم یعنی با غزل مولانا تمومش میکنم که بیشتر لذت ببرم، از این فصل چهارم شروع کردم. امیدوارم کسی هم که گوش میکنه لذت ببره 🙂 اگر کسی لذت نمیبره دیگه آخرش رو گوش نکنه دیگه کاریش نمیشه کرد، من کار خودمو میکنم 😉
نوامبر 2019، دوستم تو ریپلای یک توییت لینک یکی از داستانهایی که نوشته بود رو گذاشت. من خوندم، وسطهاش بودم که دیدم چقدر خلاقانه و باحال هستش و گفتم پیام بیا این رو بخون. ما خیلی خوشمون اومده بود خلاصه. رفت و رفت تا رسید به امروز که برای بار چندم دوباره رفتم سراغش، تو اینستاگرام بعنوان استوری گذاشتمش، و تو توییتر اون ریپلای رو ریتوییت کردم که بقیه هم بخونن و لذت ببرن. پیام دوباره شروع کرد به خوندنش، میخوند و میخندیدیم 🙂 یکهو به سرم زد که این رو صوتی کنم و بره تو پروندهام. خب خیلی باحاله، خیلی خوشم میاد و دوست دارم من صوتیش کرده باشم و خب خیلیهای دیگه بخونن یا بشنونش.
از علیرضا اجازه خواستم برای صوتی کردن و ایشون هم اوکی داد، بازم مرسی آقا، و در مورد آهنگ ازش خواستم که اگه پیشنهادی داری بگو که آهنگ «جینی جون» از بلککتس رو پیشنهاد داد :))) قسمتی از این آهنگ توی فایل هستش 🙂
خب خب بچههایی که من رو تو توییتر و ماستودون دنبال میکنند، میبینن که هرازگاهی عکس از طراحیهام میذارم. طراحیهام ؟ :))) طرحهایی که با مداد نوکی یا مداد معمولی از شخصیتهای انیمه میکشم. خب میخوام قصه اینکه چطور یکهو شروع کردم به طرح کشیدن و اینها رو بنویسم. بریم:
خب اینم فایل صوتی فصل سوم کتاب «شهر طلا و سرب» به اسم کلکی روی رودخانه. این قسمت رو من خوندم، و اولش یه اشتباهی دارم، به جای فصل سوم میگم چهارم :))) دیگه درستش نکردم.
یه چیزی رو همین اول بنویسم. خواهش میکنم قرنطینه رو جدی بگیریم، همه مون نسبت بهم مسئولیم. مسلمن کسی دوست نداره که آدم دیگهای رو مریض کنه و خدای ناکرده خانوادهای رو عزادار. خیلی مسئله جدی است و امیدوارم همهمون به طریقی به این پروسه تو خونه موندن و سرگرم کردن اعضای خانوادهمون کمک کنیم. دید و بازدید و سفر و این ها رو بعدن هم میشه رفت، یعنی قابل جبرانه، اما بعضی آسیبها جبرانپذیر نیستن.