من خوشبختم خانوادهای دارم که عاشقشونم. خانواده ام با ارزش ترین چیزی هست که تو این دنیا دارم و جون بخوان بهشون میدم.
وقتی چندین کیلومتر از مامان عزیزم دورم، اگه بشنوم خاری تو پای مامانم رفته دیوونه میشم رسمن میمرم تا مامانمو ببینم و زنده شم. تصور اینکه این چندین کیلومتر بیشتر بشه رو ندارم. همینم کلی زیاده. حتا باید کم و کمتر بشه.
همیشه میگم مامان باباها خیلی مظلومن، بچه بزرگ می کنن و بچهها با هزارتا امید و آرزو راهی اینو اونور میشن. چرا باید حسرت لحظههایی رو بخوریم که میتونستیم با عزیزامون باشیم و نبودیم! دنیا در حالت کلی نامرده، یعنی عشق رو به وجود میاره آدما عاشق میشن، زن و مردی که عاشق هم میشن و شاید بخوان بچه داشته باشن و بعد هر آن ممکنه همین رو متلاشی کنه، همه مون میدونیم دیر یا زود همه میمیریم، خیلی واضحه. اینش رو دیگه خودمونیم باید تصمیم بگیریم که چه جوری می خوایم با خودمون کنار بیایم.
من نگاه پر عشق مامانمو، لحظه لحظه بودنشو به دنیا نمیدم. مامانم عاشقتم.
امیدوارم سایه پر عشق و محبت مامان باباهای عزیزمون سالهای سال بالا سر ماها باشه.