واکاندا فور اور چادویک

داشتیم ?…What If قسمت 6‌ام رو مي‌دیدیم. چه داستان‌هایی آدم کیف می‌کنه، وجودش پر از هیجان میشه، واقعن دست مریزاد مارول استودیوز عزیزم، واقعن دست مریزاد.

صدای چادویک عزیزمون دوباره شنیدیم و غصه‌ا‌مون شد. چقدر حس عجیبی داشت، انگار خودش رو داریم می‌بینیم، انگار هست هنوز… صدای چادویک تو قسمت دوم هم بود که نقش استار‌لرد رو داشت. اما اینجا بلک‌پنتر بود، خودش بود، صدای خودش بود… 🙁

چقدر این داستان خوب بود، چیزهایی که واچر مي‌گفت راجع به هیرو‌ها عالی بود و واقعنم همینه. ولی در هر حال با اینکه داستان عالی بود ولی من ناراحت شدم از اینکه تونی استارک و تیچالای عزیز اونطوری شدن.

جدن خوش‌بحال خودمون که طرفدار مارول‌یم، واقعا قابل افتخاره. هر چند بعضی وقتها از طرفداری می‌گذره و به مرز دیوانگی می‌رسه و اونم لذت‌بخشه 🙂 مثل وقتی که آدم می‌خواد ۵ سال از عمرش رو بده و Avengers Endgame رو دوباره برای بار اول تو سینما با همون طرفدارهای دیوونه ببینه.

واکاندا فور اور چادویک بوزمن عزیزمون، مرسی برای فیلم‌ها و صدات که هنوز باهامونه… :****** و مرسی مارول استودیوز عزیزم که اینقدر خوبین.

یاد استن‌‌لی عزیزمون هم گرامی، همش منتظرم که تو وات‌ایف هم ببینیمش… میدیدمش تو فیلم‌ها یه دیالوگ کوتاه میگفت و ما دیونه میشدیم، چرا تا الان تو …What If ندیدیمش؟ همین پریروز سری اسپایدرمن رو ،که دوباره شروع کرده بودیم، تموم کردیم که برای قسمت No way home آماده آماده باشیم، تو هر قسمتی که استن‌لی بود، میگفتم ا ا ا استن‌لی‌ استن‌لی، آدم دوباره ذوق میکنه با دیدنش… واقعن خیلی کم لطفی میشه اگه کلا تو وات‌ایف نبینیم استن‌لی عزیزمون رو.

به پیشواز Dune می‌رویم

خب خب چیزی به اکران فیلم Dune نمونده. تو این فاصله گفتم که برم پیشوازش دیگه، علارغم اینکه پست پوریا ناظمی در مورد ترجمه کتاب دون رو خونده بودم، گفتم دیگه چاره چیه؟ هوم؟ نشستم همون فارسیش رو خوندم. چونکه نثر انگلیسیش برای من راحت نبود و گفتم کاچی بعض هیچی.

خلاصه دیشب کتاب رو تموم کردم. و همین چند لحظه پیش هم پیامم فیلم دون رو که سال 1984 ساختن رو دانلود کرد و اینم امشب یا فردا شب می‌بینیم که دیگه آماده دیدن فیلم دون بشیم. البته من خیلی وقته که تریلرها را نمی‌بینم و به پیام هم گفتم چیزی از فیلم تلماسه نشونم نده. با اینحال کتابش رو خوندم و فیلم قبلی رو هم امشب می‌بینم :)))

عجب داستانی و چه شخصیت‌هایی خلق کرده جناب هربرت، چقدر هم راجع به شرق مطالعه داشته، یعنی رفرنس‌ها! اوه رفرنس‌ها. کاش اونقدر انگلیسی‌ام خوب بود ،یا بشه، که ترجمه نشد‌ه‌اش رو بخونم، حالا دور نیست اینم.

من متاسفانه می‌دونستم که کدوم بازیگر نقش «پل» رو بازی میکنه و موقع خوندن کتاب همش اون چهره جلوی چشمم بود ولی بقیه شخصیت‌ها رو خودم بر اساس کتاب یه چیز‌هایی تو ذهنم ساخته بودم و با اونها جلو می‌بردم کتاب رو، کاش در مورد «پل» هم همینطور می‌شد.

اوه اینم بگم که از کانال تلگرام حسین شهرابی هم توضیح‌‌هایی که ایشون در مورد ترجمه کتاب داده رو هم خوندم. دیگه اینکه رمان تلماسه کجاش علمی-تخیلی بود؟ :)) نوشتن علمی-تخیلی نرم بود، این اصطلاح‌ها چیه آخه؟ :)) رمان تخیلی بود، یعنی از دید من تو دسته‌بندی رمان‌های فانتزی قرار می‌گیره. اگرم خیلی اصرار دارید که نخیرم علمی-تخیلی نرم بود،‌ باید بگیم اونوقت خیلیییییییییییییییی نرم بود.

بی‌ربط به «تلماسه‌» است، ولی با ربط به کتابه پس بگم :)) کتاب «بچه‌های عجیب و غریب یتیم‌خانه‌ی پِرگِرین» رو هم همین دو روز پیش شروع کردم و اینم از اون کتاب‌های خوندنیه. پریشب تو تخت ‌خواب خوندنش رو شروع کردم و بعد گفتم نکنه من رو هم دارن می‌بینن، سرمو بردم زیر لحاف و پاهامم جمع کردم :)) بعد بستمش گفتم کتاب شب خوندنی‌ای نیست.

شیر زنان افغان بر فراز قله‌ها

داشتم یه پادکست گوش می‌دادم راجع به کوه‌ها و کوه‌نوردی و اینها که چیز قشنگی شنیدم. رفتم راجع بهش سرچ کردم، خوندم و با خودم گفتم باید د رموردش بنویسم و اینجوری شد که دارم این پست رو می‌نویسم.

بین مرز افغانستان و پاکستان یه رشته کوه هست به اسم هندوکش، با طول تقریبی 800 کیلومتر. اسم دومین قله بلند این رشته کوه، که میشه بلندترین قله تو افغانستان، نه‌شاخ یا نوشاخ یا نوشک هست. این قله 7492 متر بالاتر از سطح دریاست. بلندترین قله این رشته کوه هم اسمش تیراجیمر هست که تو خاک پاکستانه. چرا اول اسم دومین قله بلند رو گفتم؟ چون داستان در مورد نوشک هست.

قله نوشک رو اولین بار سال 1960 یه گروه کوه‌نوردی ژاپنی فتح کردند. بخاطر گروه تروریستی طالبان این کوه برای ۳۰ سال یه جوری ممنوع‌الورود شده بود. بعد سال 2009 افغان‌ها -مردهای افغان- به این قله صعود می‌کنند تا می‌رسه به 2018 که حنیفه یوسفی که میشه اولین زن افغان که به قله نوشاخ صعود کرده. حنیفه اون موقع 24 سالش بود.

حنیفه مثل خیلی‌ دخترها و زن‌های افغان باور داشته که نمی‌تونه درس بخونه و ورزش کنه، با اینحال تو سن 24 سالگی به بلندترین قله کشورشون صعود می‌کنه.

ادامه خواندن شیر زنان افغان بر فراز قله‌ها

کانگرجولیشن تو می

دوچرخه رو تو سطح 60 میتونستم با rpm 65 برم، ولی به خاطر اینکه روی مربی رو کم کنم این رکوردم رو افزایش دادم.

بعنوان بخش پایانی دوچرخه، مربی گفت مردها تو سطح 70 و زنها 60-65 باید rpm 70 رو بزنن، بلافاصله خودش برگشت گفت برای اونهایی که میگن چرا مردها ال و زن‌ها بل، منم گفتم دقیقا میخواستم بگم تفکیک نکنین، گفت بله برای شما در جواب میگم که خب شما به جای 60-65 سطح رو بذار روی 70 و بعد قاه قاه خندید.

گفتم بله من با 70 میرم، و مجبور شدم تو سطح 70 با rpm 70 برم. البته تو این شرایط فقط 15 ثانیه دووم آوردم و rpm رو رسوندم به 72. پاهام داشت میترکید، نمی‌تونستم ولی باید داشت خب، دیگه داد میزدم ولی میخواستم ببینه که با کی طرفه :)))

من اگه مربی بودم میگفتم سطح بین 60-70 و rpm 70 هر کسی هر طور که می‌تونه خودش سطح رو انتخاب کنه. درستش همینه.

در هر حال من این موفقیت* رو از طرف خودم و جامعه ورزشکاری به خودم تبریک می‌گم. آفرین نسرین :****

موفقیت اینکه رکورد خودمو جابه‌جا کردم.

شامپوی گم گشته باز آید، غم مخور

خب یه پولی ماهانه به باشگاه می‌دم که هر وقت و هر چند ساعت که خواستم در طول روز برم باشگاه و از انواع امکاناتش استفاده کنم. اما این هزینه ماهانه کافی نیست، نه نه کافی نیست.

من هر ماه به شکلی به باشگاه دونیت می‌‌کنم. مثلا یک هفته پیش دو تا شامپوی کاملا گیاهی سازگار با موهام خریده بودم و خیلی هم برای موهام عالی بود و یه جورایی دونیت کرده بودم به باشگاه. البته خب دونیت که میگم دارم مسخره میکنم خودمو. در حقیقت جا گذاشته بودم.

بعد ورزش رفتم دوش بگیرم و از اونجایی که دوست ندارم از شامپو و کرم مو باشگاه استفاده کنم، شامپوهای خودمو بردم و گذاشتم همونجا موند.

این داستان البته واسه هفته پیشه و من پریروز متوجه شدم که عه شامپوهام نیست، اینو شامپو اونور شامپو یادم افتاد که گذاشتم تو کابین دوش باشگاه. پریروز عصر که این موضوع رو فهمیدم، شبش خواب به چشم‌هام نمی‌ومد، اصلا خوب نخوابیدم. همش میگفتم آخه پول ماهانه که میدی کمه حالا شامپو هم براشون دونیت میکنی؟ خوبه خودت رو جا نمی‌ذاری باشگاه و این تیپ چیزها. پیام هم میگفت نسرین ولش کن، بیخیال، مطمئن باش کسی دست نزده و برات نگرداشتن، تازه مهم نیست دوباره میخری چه اهمیتی داره. ولی برای من مهم بود. خلاصه دیروز رفتم باشگاه و بدو کیفو گذاشتم تو کمدم و سریع رفتم قسمت دفتری که اشیا گمشده رو از کی پیگیری کنم.

ادامه خواندن شامپوی گم گشته باز آید، غم مخور

چهارشنبه‌های با مارول

چهارشنبه‌ها در تسخیر مارول. بله دیگه قسمت سوم ؟…What If رو دیدیم. اوه که چه داستانی رقم زد، چه قدر خوب بود. یه لحظه خشکمون زد و بعد دیگه میگفتیم آره دیگه الان ال میشه و میشد… عالی بود عااالی.

شنفتن صدا‌های آشنا هم لذتش رو بیشتر و بیشتر می‌کنه، کاش میشد همه‌شون جای خودشون حرف می‌زدن. تنها ایرادی که به این مجموعه می‌تونم بگیرم اینه که خیلی زمانش کمه. پسورد مامور کولسن هم که خدا بود :))

هر قسمتش بیشتر آدم رو جذب می‌‌کنه. دم همه عوامل مارول استودیوز گرم :********

چهارشنبه‌های با مارول

راستی ۳۰ سالگی لینوکس هم مبارک 😉

 ۳۰ سالگی لینوکس