امروز صبح که از خواب بیدار شدم هر چه به مغزم فشار آوردم نتونستم چیزی که تو خواب به خودم گفته بودم «یادت باشه فردا صبح که بیدار شدی این نوشته رو تو وبسایتت بنویسی» رو یادم بیاد. یعنی «این نوشته» مهم بود. آره صبحی که پاشدم پیام که اومده بود پیشم بهش خوابم رو تعریف کردم و گفتم که الان هر چی سعی میکنم اون یادم نمیاد. پیام غش کرد از خنده، گفت بدون «اونم» عالیه همین رو بنویس تو وبسایتت. حالا خوابم چی بود و چی رو به خودم قول داده بودم.
دیشب تو خواب میدیدم که تو آپارتمانی زندگی میکردیم و ساکنین آپارتمان طبقه پایین برای خودشون یه گلخونه درست کرده بودن. این شده بود یه گلخونه برای اهالی که تو فصل سرما بیان گلدونهاشون رو بذارن اونجا که شرایط گلخونهای بهتری داشت و اینحرفها.
بعد من اومده بودم پایین که مهمونی رو راه بندازم بره، سوار ماشین بشه. یعنی مطمئن بشم که بره :)))) شوخی. حالا این مهمونمون رفت و من موقع برگشت به ساختمان یه سر رفتم تو گلخونه. بماند که هوا اونجا سردتر بود که عجیب اومد بنظرم; بعد زیر بعضی گلدونها یه نوشتهای بود یعنی قسمت پایین هر گلدون که تو قفسه گذاشته شده بودن، یه استیکر مانند بود که مثلا این گلدون چیه و شرایط نگهداریش چیه و واسه کدوم آپارتمانه. خلاصه آره من هر چی نگاه میکردم نمیتونستم بخونم چی نوشته.
ادامه خواندن خوابهای بیکیفیت – Lazy dreaming