عجب رمانی! عجب قلمی! عجب ذهنی! ایول هاروکی موراکامی.
طرفای انقلاب قدم میزدیم و رفتیم تو یه کتابفروشی، و من چون تعریف این نویسنده قهار رو شنیده بودم, کتاب پس از تاریکی رو برداشتم ببینم میتونم باهاش ارتباط بگیرم یا نه. همون شب شروع کردیم با پیام به خوندنش! عجب رمانیه!! عجب ذهنی داره!! فوقالعاده است، محشره!
انگار داریم یه فیلم نامه میخونیم که کارگردان با همراهاش و دوربین داره صحنهها رو شرح میده و خرق عادتهایی که هرازگاهی مو به تن آدم سیخ میکنه. صحنههایی که مو به مو برامون گزارش میکنه و اتفاقهایی که میافته، شخصیتهایی که خلق کرده! یکی از نکته های جالب کتاب زمانشه. داستان از شب تا صبح روایت میشه. و سر هر بخش، نوشته شده که از فلان ساعت تا فلان ساعت این اتفاقها افتاده. من که داشتم این کتاب رو میخوندم به پیام گفتم این بار تایم بگیر ببینیم واقعن 20 دیقه میشه! و تو حالت معمولی خوندن برخی قسمتهاشو که تایم گذاشته بودیم همون مقدار شد! من عاشق این نویسنده شدم.
میدونین، اصلن نمیخوام مثل دفعههای پیش یک کلمه هم راجع به خود داستان بنویسم. اصلن دلم نمیاد بگم چی قراره بخونین. فقط دوست دارم هی بگم عجب رمانی! عجب آدمی، عجب قلمی!
بنوشینش.