جایگاه اجتماعی و قدرت قانع کردن

ما، بعنوان انسان، از دیگران یاد می‌گیریم. این یاد گرفتن شبیه یکجور میان‌بر رفتنه. ما معمولا با دیدن و شنیدن یاد میگیریم. اما از همه مردم که یاد نمی‌گیریم! اینجا جایگاه اجتماعی مهم میشه، یعنی وقتی قراره تقلید کنیم، معمولاً از کسی تقلید می‌کنیم که از نظر ما «جایگاه» داره.

تقلید یا یاد گرفتن البته فقط در مورد انسان‌ها نیست، در دنیای حیوان‌ها هم رایجه. هر چند تفاوت‌ها و تناقض‌هایی هم وجود داره.
یه آزمایش جالب تو روان‌شناسی در مورد « رفتار تقلیدی» هست که خلاصه‌ش اینه: یک آدم بزرگسالی یک جعبه‌ای دست‌ش است که توش یک اسباب‌بازي‌ه، در بالایی رو باز میکنه (کاملن بی‌دلیل و الکی) و بعد در جلویی رو باز میکنه و اسباب‌بازی رو میاره بیرون.
نوبت به بچه می‌رسه; در بالایی جعبه رو باز میکنه و بعد در جلویی رو و اسباب‌بازی رو میاره بیرون.
بعد از آزمایش از بچه‌ها پرسیدن که در بالایی چه تاثیری در بیرون آوردن اسباب‌بازی داشت، گفته بودن که تاثیری نداشت. یعنی متوجه شده بودن که کار بیهوده‌ای است، اما انجام داده بودن چون اون آدم بزرگسال اونکارو انجام داده بود. یعنی «بزرگسال» بودن یک «جایگاه اجتماعی» به حساب میاد از نظر بچه‌ها.
یک آزمایش مشابه هم با شامپانزه‌ها ترتیب دادن، تقریبا به همین شکل و در نتیجه دیدن که شامپانزه‌ها اون قدم/عمل بی‌دلیل و بی‌ارتباط رو انجام ندادن. این چی رو می‌رسونه؟ اینکه شامپانزه‌ها باهوش‌تر از انسان‌اند؟ نه، فقط اینکه تقلید یا احترام به جایگاه اجتماعی انسان‌ها براشون مهم نیست.

رفتار تقلیدی فقط در کودکان و بچه‌ها نیست، در اون دوران تموم نمیشه. رفته رفته که بچه‌ها بزرگ‌تر میشن- جوان و حتی بزرگسال‌- تمایل پیدا میکنن که از کسی که مثلن موفق‌ه تقلید کنند- منطقی هم به نظر میاد. ساده‌ترین راه اینکه بفهمیم کسی موفق‌ه چیه؟ تماشاچی داشتن. تقلید کردن از آدم موفق یا بهتر بنویسم کسی که جایگاه احتماعی بالانری داره، کار اشتباهی هم به نظر نیاد شاید! چون می‌گیم حتمن تصمیم‌های درستی گرفته، پس ما هم تقلید کنیم. نکته مهم اینجاست که این تقلید کردن‌به اون‌ها نوعی قدرت میده – قدرت قانع کردن.

حالا از اون طرف هم نگاه کنیم،‌ از طرف کسی که قدرت قانع کردن داره: هر چی بیشتر مردم به حرفش گوش کنن، بیشتر موفق‌ میشه، میتونه بیشتر پولدار بشه، بیشتر معروف میشه ، بیشتر می‌تونه ایده‌هاش رو گسترش بده یا عملی کنه و کلی چیزهای دیگه، و قدرت قانع کردنش هم همینطور باز بیشتر میشه.

چه موقع می‌تونه خطرناک باشه؟ وقتی کسی/کسانی که قدرت قانع کردن دارن، خودشون رو هم قانع کنند که هر کاری که انجام مي‌دن درسته و بر حق‌اند، وقتی ماها بدون چون و چرا از کسی تقلید کنیم، هر چی میگن بپذیریم، شک نکنیم، سوال نپرسیم و فقط قبول کنیم… نتیجه‌ش میشه که اون آدم‌ها راحت حق دیگران رو پایمال کنن، شاید راحت‌تر نظم رو رعایت نکنند نسبت به مردم عادی، شاید راحت‌تر اخلاق و قانون رو دور بزنن و غیره. اینها در مورد همه می‌تونه صادق باشه از رییس جمهور یک کشور بگیر بیا برس به یک اینفلوئنسر شبکه های اجتماعی. مثلا در شبکه اجتماعی یک اینفلوينسری بگه صبح که پامیشین عنبر نسارا (همون پشگل خر) دود کنین برای کشتن میکروب‌های محیط خیلی خوبه، از قضا پشگل خر رو این دوستمون میفروشه مثلن! براشون مهم نیست که مردم چطور پول در میارن که حالا بیان پشگل خر بخرن و این دود چه آسیبی وارد میکنه. یعنی صدای آدمی که بهش رنج میدن رو نمی‌شنون، اصلن اون آدم در نظر نمیگیرن. این فقط یک مثال ساده بود، خیلی ساده.

خلاصه‌ش اینه که ما آدم‌ها خیلی راحت‌تر از چیزی که فکر می‌کنیم تحت تأثیر قرار می‌گیریم. چون قرار نیست همیشه بشینیم تحلیل منطقی کنیم، قرار نیست هم‌زمان به هزار تا چیز فکر کنیم. میان‌بر می‌زنیم، از اونایی تقلید می‌کنیم که به‌نظر میاد بالا هستن. حالا اگه اونها بی‌انصاف باشن، یا خودشون رو زیادی باور کرده باشن، اون‌وقت دیگه نه فقط یه خرید/تصمیم ساده بلکه ذهنمون، سلامتی‌مون، پولمون، رفاه‌مون همه چی میره در جهت منافع اون‌ها. و البته می‌تونه بر عکس هم باشه، تقلید از یه آدم تقریبا درست – تمامن درست که نداریم- شاید بتونه تاثیر مثبتی روی یک شخص یا جمعی داشته باشه.

داشتم یه کتابی می‌خوندم این قسمتش نظرمو جلب کرد. چیزی که نوشتم برآیند درکم از اون قسمت بود.

صفر، یک، شورش!

چند روز پیش بر حسب تصادف تریلر فیلم جدید ترون رو دیدیم — TRON: Ares 🙂 خیلی خفن به نظر میاد و قراره اکتبر بیاد روی پرده‌های سینما. ما که بی‌صبرانه منتظریم!

در مورد فیلم ترون باید بگم که تا حالا دو نسخه ازش اومده: یکی سال ۱۹۸۲ (Tron) و یکی (Tron: Legacy) ۲۰۱۰ .
خب، طبیعیه که اون نسخه‌ی ۱۹۸۲ از نظر جلوه‌های ویژه نسبت به امروز عقب‌تر باشه، ولی برای زمان خودش در زمینه‌ی CGI واقعن پیشرو و تأثیرگذار بوده.
و البته مگه میشه اسم Tron: Legacy رو آورد و به Daft punk اشاره نکرد؟
موسیقی فوق‌العاده‌ی اون‌ها توی فیلم دوم چند درجه فیلم رو بالاتر برد 🙂

لپ کلام اینکه اگر این دو تا فیلم رو هنوز ندیدید و به دنیای دیجیتال، شورش علیه سیستم‌های بسته و دیکتاتورها، گیم، هوش مصنوعی، موتورهای نوری نئونی خفن، قدرت و کنترل و صفحه‌های سیاه با فونت سبز فسفری علاقه‌مندید، احتمالاً نمی‌خواید TRON رو از دست بدید 🙂

خلاصه اینکه هر جا دیکتاتور باشه، شورش و انقلاب هم دنبالش میاد; چه در قلمرو ما، چه در قلمرو صفر و یک‌ها.

پایان‌بندی هم به افتخار Bit 🙂

بدن محل مناقشه‌ست

اولندش اینکه به وردپرس شش و هشت و دو خوش اومدم و اومدید، و خب چند ماهی دست به وب سایت نازنین‌م نزده بودم، گفتم طلسمش رو بشکونم. حرف که زیاده برای زدن ولی همه چی به موقع، الان دقیقن همین دو سه دقیقه داشت داشتم به بدن آدم‌ها فکر می‌کردم، یه چیزهایی تو ذهنم بود که خواستم بنویسم در موردش.

بدن آدمیزاد فقط یک جسم نیست که تغذیه کنه، حرکت کنه و دست آخر بمیره. همیشه چیزی از بیرون یا درون در حال کنترل‌شه، تنظیمش‌کنه، تنبیه‌ش کنه، تعریف‌ش کنه. می‌تونه با شلاق باشه، می‌تونه با نگاه باشه، می‌تونه با رژیم غذایی باشه، می‌تونه با قانون باشه، با عرف، میل جنسی و … . بدن آدمیزاد یکی از جاهایی است که قدرت خودشو نشون بده.

قدرت نه فقط به این منظور که بدن بشه محل مجازات و شکنجه، روش‌های اعمال قدرت عوض شده/می‌شه، مثلن اگر بدن باید پوشیده بشه بخصوص بدن زن، زن حقی روی بدنش نداشته باشه که مثلا بخواد جنین‌ش رو سقط کنه یا نکنه، اگر بدن چاق زشت دیده بشه، اگر چاقی در زن و مرد به یک صورت دیده نشه، اگر بدن زن و مرد یک استانداردی داشته باشند مثلا پستان زن باید اینطور باشه یا اندازه کیر مرد باید اونطور باشه(فقط خواستم نوشته باشم و گیر بدم، و اگر نه اونقدری که مردم به زن‌ها گیر میدن به مردها کاری ندارن)، باسن باید چطور باشه، شکم زن‌ها بعد از حاملگی چطور باید تغییر داده بشه، قد آدم‌ها و رنگ شون و ادامه داستان. یعنی بدن برهنه آزاد نیست، پوشیده شده از باید‌ها و نباید‌ها، قوانین و تعاریف… لخت است اما آزاد نه.

اینه که مردم کشورهایی میان در روز/روزهای بخصوصی لخت میشن کامل و مثلن پیاده روی میکنن یا دوچرخه سواری میکنن و اینها… یکی از دلایلش هم پذیرش بدن انسان به همین شکلش است. بدن‌های عادی دیده بشن و مردم استانداردهای روی مجله و بدن‌های صنعت پورن و استانداردهای از پیش تعریف شده و اینها رو بذارن کنار. میگن این منم نه چیزی که شما میخواین باشم. بعنی اینطور نییست که بخوان در روز برهنگی بگن بدن من خواستنی‌ است و من رو ببینین، داستانش عادی کردن بدن‌ها به انواع و اقسامش است… چیزی بدون قضاوت و نگرانی بدون اینکه بخوان خواستنی باشن.

پایان‌بندی نه به استانداردسازی

قدرت اینجا، قدرت اونجا، قدرت همه جا

حلقه رو سائرون میسازه، اصلا با نیت سلطه و حکومت به همه، بدون اینکه در این مورد دروغ بگه بدون اینکه نقاب بزنه، همه چی از اول مشخصه. این حلقه میوفته دست کسی دیگه، اون یکی یه آدم معمولی و ساده است کم کم طعم قدرت رو میچشه و حسش میکنه، حلقه دستش‌ه دیگه خودش نیست، انسانیت رو له میکنه، مرتکب قتل میشه، از خودش بیگانه میشه، حتی اسم‌ش هم یادش میره، میشه گالوم. حلقه میشه عزیزترین و باارزش‌ترین چیزش، متوجه نیست که داره نابودش میکنه. فرودو میاد که حلقه رو نابود کنه، بار نابود کردن همچون وسوسه‌ای سنگینه اما می‌خواد که اینکارو بکنه، حلقه رو حمل میکنه که ببره ببندازه تو آتش، میخواد که بشریت رو از شر ش رها کنه، اما دست آخر دو دل میشه!

قدرت همینه، مهم نیست آدم خوبی باشیم به ذات یا نه، خیلی قدرت دست‌مون باشه و سیستمی نباشه که قدرت رو ازمون بگیره، اگر که اون قدرت متمرکز باشه، اگر کنترلی روش نباشه، اگر سیستم سالمی نباشه، اون جایگاه و قدرتی که همراهش داره، این که برای آدمی/آدم‌هایی تعین تکلیف کنیم، سرنوشت آدمی/آدم‌هایی رو بگیریم دستمون، به پول و مقام برسیم، اینها رو حس کنیم و تجربه کنیم احتمالا دیگه نمیخوایم قدرت رو بدیم بره، و احتمالا اصلا میترسیم که دیگه اینها رو نداشته باشیم، اصلا زندگی‌مون میشه اون قدرت! اما این قدرت مختص دولت و حکومت نیست.

این قدرت همه جا هست، هر جا نظمی برقرار شده یعنی قدرتی اعمال شده! تو زندان، تو مدرسه، تو شرکت‌ها، تو کارخونه‌ها، تو بیمارستان، تو خونه‌ها، …. یعنی قدرت که میگیم فقط به حکومت نمیرسه! آدم‌ها میتونن با نگاه کردن و قضاوت کردن هم اعمال قدرت کنن، اینکه یک روانشناس بگه چه آدمی نرمال و چه آدمی غیرعادیه هم از قدرت دانش استفاده میکنه تا خط بکشه بین آدم‌ها، دانش هم اعمال قدرته، وقتی میگیم کی نابغه است و کی نیست، کی بزهکاره و کی نیست، کی خوبه کی نیست، اینها رو از تعاریفی که احتمالا دانشی/نظری بهمون داده میگیم و اون دانش توسط نهادی یا کسی کنترل میشه که درگیر قدرت‌ه! میتونه کسایی رو ببره تو حاشیه و یا بر عکس! خیلی وقتها متوجه نفوذ قدرت نامرئی‌ای که میاد و خطها و مرزها رو میکشه و حذف میکنه و بلد میکنه نمیشیم. باید نگاه‌مون تیز‌تر باشه. من چیزی در مورد بدی و خوبی این قدرت نمیگم، فقط فکر میکنم باید حواسمون متوجه این قدرتها باشه.

امروز داشتم چیزی میخوندم با خودم گفتم آیا اگر کرسی قدرتی رو بهم بدن میپذیرم؟خلاصه اینم فانتزیه دیگه :))) با خودم سبک سنگین کردم دیدم نه اهلش نیستم، چون نمی‌دونم تبدیل به چه کسی میشم و چطور عوض میشم. و بعد گفتم بذار یه ذره در این مورد بیشتر بخونم، هیچی دیگه در بالا خلاصه چیزهایی که امروز فهمیدم رو نوشتم. منطقن باید این پاراگراف رو بالاتر مینوشتم ولی خب ننوشتم و خیلی هم قشنگه 🙂

پایان‌‌بندی قدرت زده

معرفی کتاب انانیموس

این روزها یه کتابی دستمه که می‌خونمش و حقیقتن الان می‌خواستم بنویسم که چقدر مهمه و بخونین! اما در عین حال فکر میکنم آدم خودش باید کتابی رو پیدا کنه و بخونه! عجیبه؟maybe! از این به بعد بصورت کلی و جمعی کتابی توصیه نمی‌کنم چون به نظر من درست نمیاد، خیلی ترجیح می‌دم موردی کتاب پیشنهاد بشه/پیشنهاد بدم 🙂 بنظرم آدم‌ها فرق دارن و سوال‌هایی که برامون پیش میاد هم یکی نیست، هر وقت سوالی تو ذهن‌مون بود می‌ریم دنبالش و کتاب مرتبط یا مقاله مرتبط رو پیدا میکنیم می‌خونیم دیگه، یا اون کتاب یه جوری خیلی دوستانه‌تر بهمون معرفی میشه که این کتاب جواب سوال‌هاتو می‌ده و اینها! غیر از اینه؟ 🙂 حالا کتاب داستان بود بحثش فرق میکرد، مشکلی با معرفی کتاب داستان ندارم چون برای پیدا کردن جواب سوال‌هامون داستان نمی‌خونیم، این موضوعش فرق داره. حالا این نظر منه، هر کسی خودش می‌دونه.

خب اینم از پست معرفی کتاب :)))

پایان‌بندی No you are crazy :))

این داستان سوپرپاور

تو خونه یه فضای خالی پیدا کردم و یه ساعت پیش شروع کردم به تمرین دو سه تا حرکتی که مونده بود تو دلم. حرکت ورزشی! یاد یه خاطره بامزه افتادم! اول خاطره رو تعریف کنم و بعد هزار نکته آیندگانش رو.

سر کلاس ورزشی‌‌ای بودم، همین چند ماه پیش، داشتیم گرم می کردیم، به این شکل که استاد اسم حرکات رو میگفت و ما پشت سر هم انجام می‌دادیم. بعد شش هفت‌تا حرکت، استاد گفت جمع شین اینجا همتون، بیاین این سینه دیوار وایسین. گفت یه حرکتی رو می‌خوام بزنم بهم بگید اسمش چیه!

من همون لحظه، هنوز حرکت رو نزده بود- برگشتم گفتم X (فرض کنین اسم حرکت X باشه) گفت چی؟ گفتم اسم حرکتی که می‌خواین نشون بدید Xه. بهم نگاه کرد اخم کرد و برگشت به بچه‌ها نگاه کرد. اینم بگم که استاد خودمون یه جورایی مرخصی بود و ایشون استاد مهمان بودن. حرکت رو زد و بعد برگشت بهم نگاه کرد گفت بله X بود. گفت یعنی چی؟ از کجا فهمیدی؟ منم لبخند زدم گفتم فهمیدم دیگه. به بچه های رده بالا نگاه کرد گفت این ذهن‌خونی می‌کنه؟ از کجا فهمید؟ اونها هم هیچی نگفتن به من نگاه کردن چی شد نسرین! منم گفت «حس کردم»!

بعد کلاس استاد اومد پیشم گفت اسمت چیه؟ گفتم نسرین. گفت نسرین از کجا فهمیدی؟ منم گفتم خب مشخص بود! گفت یعنی چی؟ گفتم خب گفتم که حس کردم. سرشو تکون داد و رفت. رفتم رخت‌کن دوستام ول نمیکردن دختر چطور شد اون بالا؟ از کجا فهمیدی؟ یکیشون که خیلی پرت گفت به ما هم یاد بده :)) گفتم بابا حس کردم چطور حس کردن رو یاد بدم. خلاصه تا مدتها که این موضوع یادشون بره فکر میکردن من آدم با انرژی خاصی هستم.

اما هزار نکته آیندگان چی بود؟ من از کجا فهمیدم؟

ادامه خواندن این داستان سوپرپاور