داستان کوتاه «کار چشم‌ها، فراتر از دیدن است» آسیموف

دیشب بعد شام به پیام گفتم امشب قبل از اینکه بخوابم می‌خوام یا یه ویدئو کوتاه ضبط کنم یا یه داستان کوتاه. گپ زدیم یه ذره با هم و دست آخر دیدم دلم برای ضبط یه داستان کوتاه تنگ شده.

موبایلم‌ رو برداشتم و شروع کردم به جستجو «داستان کوتاه از آسیموف». تو نتیجه جستجو رسیدم به یه پستی از وب‌سایت ۱پزشک. لینک رو باز کردم و نشستم اولش‌ رو خوندم، برام جالب اومد و گفتم پیامی اگه وقت داری این رو بخونم برای دوتامون. خلاصه که خیلی خوشمون اومد و گفتم همینه، من برم که ضبطش کنم.

یه توضیح کوتاه که اینم از خود وب‌سایت ۱پزشک اینجا بیارم خیلی بهتر میشه:

در سال ۱۹۶۴، مجله پلیی‌بوی، از چندین نویسنده علمی تخیلی نویس خواست که بر اساس یک تصویر، داستان‌های کوتاهی بنویسند. آثار نویسندگانی مانند آرتور سی کلارک، فردریک پال و توماس ام دیش دریافت شدند و منتشر شدند، اما در این میان نوشته آسیموف قبول نشد! آسیموف هم اثر را در مجله فانتزی و علمی تخیلی در سال بعد چاپ کرد.

تصویری که باید بر اساس آن داستان کوتاه نوشته می‌شد، اثر M.C. Escher بود و Bond of Union نام دارد:

اسم داستانی که آسیموف نوشته بود‌ «Eyes Do More Than See» می‌تونین داستان رو به زبان انگلیسی تو این صفحه وب بخونین.

ادامه خواندن داستان کوتاه «کار چشم‌ها، فراتر از دیدن است» آسیموف

چرا بچه‌دار نمی‌شین؟ -چرا این سوال رو می‌پرسی؟

خب متاسفانه و بدبختانه هنوز آدم‌‌ها به این سطح از شعور نرسیدن که سرشون رو از یکی از خصوصی‌ترین بخش‌‌های زندگی مشترک دو نفر بکشن بیرون. اگه ازدواج کردید حداقل یکبار شنیدین که بهتون بگن «چرا بچه‌دار نمي‌شین؟»، «بذار یکی بشه»، حالا این سوال رو می‌تونی از غریبه‌ای که بیرون دیدی و باب گپ باز شده بشنوی و یا آدمی که فکر می‌کنه زرنگه و خودش رو نمیندازه وسط، بقیه رو شارژ می‌کنه که برین بپرسین، یا آدم‌های دیگه.

این سوال به قدری خصوصی است که مایه خجالت یک عده باید بشه که بپرسنش. در وهله اول فرایند بچه‌دار شدن (بصورت بچه‌زایی نه به سرپرستی قبول کردن) به عضوی مربوط می‌شه که تو شورت آدمه. چیزی که تو شورت آدمه، خیلی شخصی و خصوصی است. در غیر اینصورت روی پیشونیمون بود و در ملا عام. در وهله بعد اینکه زوجی بخوان بچه‌دار شن یعنی باید سرپرستی یه بچه رو قبول کنن و تصمیم بگیرن بزرگش‌ کن، مسئله مهم و بزرگ و صد البته باز هم شخصیه و به اون دو نفر مربوط می‌شه.

به کسی که سوال «بچه دار شین و چرا بچه‌دار نمی‌شین» رو می‌پرسه، باید گفت تو چطور جرات می‌کنی این سوال رو بپرسی؟ چطور به این نتیجه رسیدی که این موضوع به تو مربوط می‌شه؟ چطور به حداقل سطح از شعور نرسیدی که نباید این رو بپرسی؟

خب حالا بریم به حرف‌‌های محمل برسیم:

بچه میوه زندگیه! کرم میوه چیه پس؟ هار هار هار. اگه زندگی مشترک حاصلی باید داشته باشه که نداره بنظرم، هیچی خب نداره. زندگی مشترک یعنی خوش گذروندن با همدیگه، تو غم و شادی و سلامتی و مریضی و بی‌پولی و باپو‌لی و همه چی با هم بودن، هم فکر و عقیده بودن، به هم کمک کردن و عشق کردن.

هر زنی مادر بدنیا میاد! نخیر، هر زنی آدم بدنیا می‌آد. و متاسفانه حقوق یه آدم رو بهش نمی‌دن.

بچه‌دار نشی بعدن پشیمون میشی! نه بابا!! نوستراداموس کی بودی تو؟ وقتی پشیمون شدم بهت خبر می‌دم تا بگی «من می‌دونستم».

بچه‌ خودتون باید باشه، از خون خودتون باید باشه! این موضوع دیگه بعد هیتلر باید حل می‌شد، اگه نشده یه فکری به حال خودتون بکنین.

خدا بخواد، بچه دار میشی به شما نیست که! هنوز فکر می‌کنین لک‌لک‌ها بچه رو میارن؟ یا به پروسه بچه‌دار شدن حضرت مریم‌تون فکر می‌کنین؟ والا این دیگه قفله.

اینجا خطاب‌م به آدم‌هایی هست که در مورد قسمت‌های خصوصی زندگی مشترک بقیه* خیلی نظر می‌دن:

بنظرم قبل از اینکه سرتون رو با سرعت نور بکنین تو شورت مردم، یه ذره نفس بکشین، اکسیژن به مغزتون برسه و خوب فکر کنین، همینجا صبر کنین یه ذره. همینکه خوب فکر کردید باید به این نتیجه برسید که به شما ربطی نداره، و این سوال رو نباید بپرسید.

  • *مسلمن خیلی‌ها دوستان صمیمی دارن که باهمدیگه می‌تونن راجع به موضوع‌های شخصی (اونم تا حدودی) حرف بزنن. منظور من مطمئنا رفیق‌ گرمابه و گلستان نیست. چه آنکه ممکنه با کسی صمیمی هم باشید ولی تمایل به گپ و گفت در مورد خیلی چیزهایی که شخصی می‌دونید رو نداشته باشید.

متن رو از روی عکس کپی کنیم

عنوان ممکنه غلط انداز باشه، متن رو که از روی عکس نمی‌شه کپی کرد! آره خب نمی‌شه، ماهیت فایل عکس همچین اجازه‌ای رو نمي‌ده. حقیقتش عنوان رو اینطوری نوشته بودم «چطور متن رو از روی عکس برداریم» و خب نظر پیامم اینه که این عنوان درست نیست 🙂 به همین خاطر عنوان رو هوا مونده یه جورایی – خنده بلند.

حالا اگه بازی با عنوان رو بذارم کنار، یه چیزی تازه یاد گرفتم که بنظرم خیلی مفیده، به قول خودمون به درد بخوره. یه عکسی می‌بینیم، مثلا تو توییتر، تلگرام و جاهای دیگه و روی این عکس ممکنه متن باشه. این متن می‌تونه به زبانی باشه که برای ما آشنا نیست، ممکنه حتی با دیدن اون نوشته متوجه نشیم که به چه زبونی است چه برسه به اینکه بخوایم معنی‌ش رو بدونیم.

اگه بخوایم بدونیم که روی عکس چی نوشته راه‌های مختلفی داریم:

ادامه خواندن متن رو از روی عکس کپی کنیم

ترانه شکارچی سزن آکسو

سزن آکسو

AVCI

شکارچی

Sen beni üzemezsin

تو نمی‌تونی منو ناراحت کنی

Zaten çok üzgünüm

همین‌جوری‌شم خیلی ناراحت هستم

Nereye baksam acı

هر جا رو نگاه می‌کنم، غم و درد هست

Nereye baksam acı

هر جا رو نگاه می‌کنم، غم و درد هست

Ben avım sen avcı

من طعمه‌ام، تو شکارچی

Vur bakalım….

بزن ببینم …. («شلیک کن ببینم» هم میشه. من طعمه‌ام تو شکارچی، شلیک کن ببینم!)

ادامه خواندن ترانه شکارچی سزن آکسو

بازی wordle رو بازی بدیم

بازار بازی wordle تقریبن داغه. هر جا نگاه می‌ندازی ملت دارن اسکرین شات از بازی‌هاشون می‌ذارن که تو چند تا تلاش تونستن کلمه مورد نظر رو حدس بزنن. مثل این پایینی .

قدیم‌تر‌ها شما یادتون باید باشه، من و پیام 20 سالمونه و یه چیزایی شنیدیم، آره شماها باید یادتون بیاد که یه بازی بود توش یه نفر یه کلمه‌ای تو ذهنش‌ در نظر می‌گرفت و بعد تو یه کاغذ چند تا خط، به تعداد حروف اون کلمه، می‌کشید و بقیه سعی مي‌کردن حرف‌های اون کلمه، یا همون جای خالی رو پر کنن; این بازی wordle همونه.

حالا طرف اگر خلاقیت بخرج می‌داد یا زرنگ بازی در میاورد، می‌تونست وسط بازی کلمه‌ مورد نظرش رو عوض کنه و با چیز جدیدی جایگزین کنه که این هم شده بازی evil wordle . نمی‌دونم این بازی evil رو بازی کردید یا نه، این خیلی باحال‌تر از wordle معمولیه.

وقتی اون کلمه تو ذهن کسی باشه، آدم مي‌تونه با نگاه کردن به حالت و چهره اون شخص وسط بازی، یا با شناختی که از قبل بهش داره، بفهمه داره به اون کلمه نزدیک می‌شه یا نه. حالا که اون «کلمه» از تو ذهن یه آدم اومده رفته تو یه اپلیکیشن بازم شاید راه‌هایی باشه که بشه به اون کلمه خیلی زودتر رسید. مثل این نتیجه تو بازی wordle :

چطور زودتر از چیزی که باید و شاید به کلمه مورد نظر بازی اپلیکیشن wordle برسیم:

ادامه خواندن بازی wordle رو بازی بدیم

جابه‌جا شدن مرزهای تمجید

سر یه درس گروهی شرکت کرده بودم، چند ساعت پیش، بعد که تموم شد مربی اومد کنارم و بهم گفت خسته نباشی، خیلی با عظمت ورزش کردی! والا من عادت دارم ازم تعریف کنن تو ورزش کردن :”) اما این یکی مرزهای تعریف و تمجید رو هزار کیلومتر اونورتر برد; باعظمت؟ :)))))) البته خب من خوشم اومد و گفتم متشکرم :).

خلاصه که من باعظمت ورزش می‌کنم :))))

پایان‌بندی با عظمت

اسپایدر من

خب ما هم دیروز بالاخره وقت کردیم و رفتیم فیلم استن‌لی عزیز و استودیو مارول یکی‌یه‌دون‌مون رو دیدیم. جا داشت سانس اول و روز اول می‌رفتیم ولی من یه خورده سرم شلوغ بود و نشد که بشه. روز اول و سانس اول یعنی همراه شدن با طرفدارهای پروپاقرص و انرژی فوق‌العاده سالن، اما جالب اینکه دیروز هم طرفدارهای دیوونه از جمله خودمون تو سالن زیاد بودن و سالن رو ترکوندیم، عجب ترکوندیم جیغ و دست و هورااا و… ، عجب داستانی عجب فیلمی. جای استن‌لی عزیزم خالی :******

قصد اسپویل حتا یه اشاره کوچک هم ندارم، به همین خاطر یه جایی از فیلم که آزرده خاطرم کرد رو می‌خواستم تعریف کنم که می‌ذارم برای یه دو هفته بعد که همه دیده باشن 🙂 بس که خوبم :))**

پاشین آب دست‌تونه بکوبینش رو میز و برید اسپایدر من، راهی به خانه نیست، رو ببینین. قبلش حتما اسپایدرمن‌های قبلی رو ببینین. ما چندین هفته پیش نشستیم برای بار چندم همه اسپایدرمن‌ها رو دیدیم و چه خوب کردیم 🙂

پایان‌بندی عنکبوتی