خب تاخیر فصل قبلی رو جبران کردم 🙂 امروز انرژی خوبی داشتم و دلم خواست کتاب بخونم و ضبط کنم. خب مشخص هست که این فصل رو من خوندم، اسمش هست «بازیها» و دست آخر هم یکی از غزلهای مولانا رو خوندم و لذت بردم 🙂
واای میدونم خودم میدونم خیلی طول کشید ایندفعه. اما نکته مثبتی هم داره به اسم اینکه خب بالاخره پابلیش شد. ایندفعه یه سری کارها پیش اومد، مثلن خواستم ضبط ویدئو رو تجربه کنم و اینها و سرش یه ذره شوق داشتم و اینجوری 😐
حالا، فصل چهارم کتاب شهر طلا و سرب رو پیام عزیزم لطف کرد و خوند و بینهایت ازش ممنونم :* سعی میکنم فصلهای باقیمانده رو روی همون ترتیب هر یکشنبه شب آپلود کنم تا کتاب دوم رو هم تموم کنیم 🙂
من بعد از این احتمالن تو آخر همه داستانها یا کتابهای صوتی یکی از غزل های مولانا رو می خونم یعنی با غزل مولانا تمومش میکنم که بیشتر لذت ببرم، از این فصل چهارم شروع کردم. امیدوارم کسی هم که گوش میکنه لذت ببره 🙂 اگر کسی لذت نمیبره دیگه آخرش رو گوش نکنه دیگه کاریش نمیشه کرد، من کار خودمو میکنم 😉
نوامبر 2019، دوستم تو ریپلای یک توییت لینک یکی از داستانهایی که نوشته بود رو گذاشت. من خوندم، وسطهاش بودم که دیدم چقدر خلاقانه و باحال هستش و گفتم پیام بیا این رو بخون. ما خیلی خوشمون اومده بود خلاصه. رفت و رفت تا رسید به امروز که برای بار چندم دوباره رفتم سراغش، تو اینستاگرام بعنوان استوری گذاشتمش، و تو توییتر اون ریپلای رو ریتوییت کردم که بقیه هم بخونن و لذت ببرن. پیام دوباره شروع کرد به خوندنش، میخوند و میخندیدیم 🙂 یکهو به سرم زد که این رو صوتی کنم و بره تو پروندهام. خب خیلی باحاله، خیلی خوشم میاد و دوست دارم من صوتیش کرده باشم و خب خیلیهای دیگه بخونن یا بشنونش.
از علیرضا اجازه خواستم برای صوتی کردن و ایشون هم اوکی داد، بازم مرسی آقا، و در مورد آهنگ ازش خواستم که اگه پیشنهادی داری بگو که آهنگ «جینی جون» از بلککتس رو پیشنهاد داد :))) قسمتی از این آهنگ توی فایل هستش 🙂
خب خب بچههایی که من رو تو توییتر و ماستودون دنبال میکنند، میبینن که هرازگاهی عکس از طراحیهام میذارم. طراحیهام ؟ :))) طرحهایی که با مداد نوکی یا مداد معمولی از شخصیتهای انیمه میکشم. خب میخوام قصه اینکه چطور یکهو شروع کردم به طرح کشیدن و اینها رو بنویسم. بریم:
خب اینم فایل صوتی فصل سوم کتاب «شهر طلا و سرب» به اسم کلکی روی رودخانه. این قسمت رو من خوندم، و اولش یه اشتباهی دارم، به جای فصل سوم میگم چهارم :))) دیگه درستش نکردم.
یه چیزی رو همین اول بنویسم. خواهش میکنم قرنطینه رو جدی بگیریم، همه مون نسبت بهم مسئولیم. مسلمن کسی دوست نداره که آدم دیگهای رو مریض کنه و خدای ناکرده خانوادهای رو عزادار. خیلی مسئله جدی است و امیدوارم همهمون به طریقی به این پروسه تو خونه موندن و سرگرم کردن اعضای خانوادهمون کمک کنیم. دید و بازدید و سفر و این ها رو بعدن هم میشه رفت، یعنی قابل جبرانه، اما بعضی آسیبها جبرانپذیر نیستن.
فصل اول شهر طلا و سرب رو چند روز پیش منتشر کرده بودم، ولی تو وبسایتم همین چند دقیقه پیش پست رو نوشتم. خب پیام جانم لطف کرد و فصل دوم کتاب شهر طلا و سرب رو صوتی کرد، مرسی عشقم :* .
خب پروژه کتاب خوانی همچنان ادامه داره، و اینبار کتاب دوم سهپایهها یعنی «شهر طلا و سرب» رو انتخاب کردم. کتاب اول که عنوانش بود «کوههای سفید» رو میتونین با دنبال کردم برچسب «کتاب صوتی کوههای سفید» بخونین، و خب تو کانال تلگرام و انکور هم هست. این کتاب رو همراه پیام صوتی میکنیم، یک فصل من یک فصل پیامی و اینجوری.
به پیشنهاد پیام فایل صوتی کل این کتاب قراره با یک آهنگ شروع و با یک آهنگ تموم شه، نظر من این نیست، اما ایندفعه به میل پیام میریم جلو و عالی هم هست، من مشکلی با این تغییرات ندارم 🙂
بعد اینکه پیامم از من خواست که بنویسم، تازه شروع کرده کتاب صوتی کردن رو و مثل من خوب نیست، اما خب منم خوب نیستم :)))) بنظرم بحث راحتی و تجربه است، من الان 6 سال میشه (وااااااو :))) ) که داستان و کتاب صوتی میکنم، سعی نکردم توش حرفهای باشم، فقط رفته رفته راحتتر و روونتر میخونم همین، و همیشه سعی کردم خودم باشم بازم همین. حالا بگذریم.
من از پیامم تشکر میکنم که این کار رو با من دنبال میکنه و مطمئنم چیزهای خوبی پیش میاد 🙂 هدف این هست که برای چند دقیقه خوش بگذرونیم :)
خب بریم فصل اول که من خوندم: سه نفر انتخاب میشوند.