فایل صوتی تاریخ کوییدیچ در ایران، نوشته علیرضا احمدی

نوامبر 2019، دوستم تو ریپلای یک توییت لینک یکی از داستان‌هایی که نوشته بود رو گذاشت. من خوندم، وسطهاش بودم که دیدم چقدر خلاقانه و باحال هستش و گفتم پیام بیا این رو بخون. ما خیلی خوشمون اومده بود خلاصه. رفت و رفت تا رسید به امروز که برای بار چندم دوباره رفتم سراغش، تو اینستاگرام بعنوان استوری گذاشتمش، و تو توییتر اون ریپلای رو ریتوییت کردم که بقیه هم بخونن و لذت ببرن. پیام دوباره شروع کرد به خوندنش، می‌خوند و می‌خندیدیم 🙂 یکهو به سرم زد که این رو صوتی کنم و بره تو پرونده‌ام. خب خیلی باحاله، خیلی خوشم میاد و دوست دارم من صوتیش کرده باشم و خب خیلی‌های دیگه بخونن یا بشنونش.

از علیرضا اجازه خواستم برای صوتی کردن و ایشون هم اوکی داد، بازم مرسی آقا، و در مورد آهنگ ازش خواستم که اگه پیشنهادی داری بگو که آهنگ «جینی جون» از بلک‌کتس رو پیشنهاد داد :))) قسمتی از این آهنگ توی فایل هستش 🙂

داستان «تاریخچه کوییدیچ ایران» رو می‌تونین تو اینستاگرام علیرضا احمدی ببینین که لینک دادم بهش.

دانلود mp3

خلاصه مرسی علیرضا جان، قلمت مستدام که اینقدر باحال و خلاقانه می‌نویسی، بازم بنویس.

امیدوارم لذتش رو ببرید، شاد باشین و خیلی مراقب خودتون باشین. تو خونه بمونیم همه ‌مون تا شرایط بهتر شه.

چی شد که یک ماه پیش طراحی رو شروع کردم

خب خب بچه‌هایی که من رو تو توییتر و ماستودون دنبال می‌کنند، می‌بینن که هرازگاهی عکس از طراحی‌هام می‌ذارم. طراحی‌هام ؟ :))) طرح‌هایی که با مداد نوکی یا مداد معمولی از شخصیت‌های انیمه می‌کشم. خب می‌خوام قصه اینکه چطور یکهو شروع کردم به طرح کشیدن و اینها رو بنویسم. بریم:

ادامه خواندن چی شد که یک ماه پیش طراحی رو شروع کردم

فصل سوم کتاب شهر طلا و سرب – کلکی روی رودخانه

خب اینم فایل صوتی فصل سوم کتاب «شهر طلا و سرب» به اسم کلکی روی رودخانه. این قسمت رو من خوندم، و اولش یه اشتباهی دارم، به جای فصل سوم میگم چهارم :))) دیگه درستش نکردم.

یه چیزی رو همین اول بنویسم. خواهش می‌کنم قرنطینه رو جدی بگیریم، همه مون نسبت بهم مسئولیم. مسلمن کسی دوست نداره که آدم دیگه‌ای رو مریض کنه و خدای ناکرده خانواده‌ای رو عزادار. خیلی مسئله جدی است و امیدوارم همه‌مون به طریقی به این پروسه تو خونه موندن و سرگرم کردن اعضای خانواده‌مون کمک کنیم. دید و بازدید و سفر و این ها رو بعدن هم میشه رفت، یعنی قابل جبرانه، اما بعضی آسیب‌‌ها جبران‌پذیر نیستن.

خب بریم سراغ کتابمون.

فصل سوم کتاب شهر طلا و سرب – کلکی روی رودخانه

فصل سوم کتاب شهر طلا و سرب

دانلود mp3

تلگرام

انکور

مراقب همدیگه باشیم :*

فصل دوم کتاب شهر طلا و سرب – زندانی سیاهچال

فصل اول شهر طلا و سرب رو چند روز پیش منتشر کرده بودم، ولی تو وب‌سایتم همین چند دقیقه پیش پست رو نوشتم. خب پیام جانم لطف کرد و فصل دوم کتاب شهر طلا و سرب رو صوتی کرد، مرسی عشقم :* .

فصل دوم کتاب شهر طلا و سرب – زندانی سیاهچال

فصل دوم کتاب شهر طلا و سرب

دانلود mp3
روی تلگرام
روی انکور

خب امیدوارم لذتش رو ببرید 🙂

فصل اول کتاب شهر طلا و سرب – سه نفر انتخاب می‌شوند

خب پروژه کتاب خوانی همچنان ادامه داره، و اینبار کتاب دوم سه‌پایه‌ها یعنی «شهر طلا و سرب» رو انتخاب کردم. کتاب اول که عنوانش بود «کوه‌های سفید» رو می‌تونین با دنبال کردم برچسب «کتاب صوتی کوه‌های سفید» بخونین، و خب تو کانال تلگرام و انکور هم هست. این کتاب رو همراه پیام صوتی می‌کنیم، یک فصل من یک فصل پیامی و اینجوری.

به پیشنهاد پیام فایل صوتی کل این کتاب قراره با یک آهنگ شروع و با یک آهنگ تموم شه، نظر من این نیست، اما ایندفعه به میل پیام می‌ریم جلو و عالی هم هست، من مشکلی با این تغییرات ندارم 🙂

بعد اینکه پیامم از من خواست که بنویسم، تازه شروع کرده کتاب صوتی کردن رو و مثل من خوب نیست، اما خب منم خوب نیستم :)))) بنظرم بحث راحتی و تجربه است، من الان 6 سال میشه (وااااااو :))) ) که داستان و کتاب صوتی می‌کنم، سعی نکردم توش حرفه‌ای باشم، فقط رفته رفته راحت‌تر و روون‌تر میخونم همین، و همیشه سعی کردم خودم باشم بازم همین. حالا بگذریم.

من از پیامم تشکر می‌کنم که این کار رو با من دنبال می‌کنه و مطمئنم چیزهای خوبی پیش میاد 🙂 هدف این هست که برای چند دقیقه خوش بگذرونیم :)‌

خب بریم فصل اول که من خوندم: سه نفر انتخاب می‌شوند.

دانلود mp3

تو کانال تلگرام و انکور هم این فایل صوتی رو می‌تونین پیدا کنین.

مبارکه مبارک

دبستانی که بودیم هر وقت هر کسی چیزی می‌خرید نشون میداد، مثلا می‌گفتیم ببین مداد نوکی نو خریدم، چقدر قشنگه،‌ما هم می‌گفتیم ببینیم به‌به چقدر قشنگه مبارکه. یا مقنعه نو، کفش نو، هر چی خلاصه 🙂 بهم نشون می‌دادیم و خیلی وقتها نیاز نبود کسی نشون بده، می‌دیدیم و میگفتیم چقدر قشنگه و ال و بل.

وقتی رفتیم راهنمایی، غیر از یکی از دوستام، همه جدید بودن. یه روزی من کفشی که تازه خریده بودیم و پوشیدم و هیچ کسی چیزی نگفت، یعنی حتا بغل دستیم هم نگفت مبارکه نسرین کفشت رو تازه خریدی :)) بعد آخرش بهش گفتم اصلا دیدی من کفش خریدم؟ خندید گفت ا ندیدم قشنگه، بعد گفت مگه بچه‌ای؟! همینقدر بی‌ذوق :))) بماند که چه ربطی به بچه بودن یا نبودن داره؟ والا من هنوزم بچه‌ام و همه چیز هم عالیه 🙂 حالا.

بعد یه چند روز بعدش (دقیق روزش یادم نیست) دوستم یه ساعت جدید بسته بود، گفتم به‌به قشنگه مبارکه ساعتت، گفت واسه خواهرمه. گفتم تو دست تو اولین باره میبینم، خیلی قشنگه مبارکه بهت میاد، خلاصه این تبریک گفتن‌ها سر هر چیزی کم کم بین من و رفیقم باب شد، اونقدری که یه روز دوستم دیر رسید سر کلاس و معلم سر کلاس بود، اجازه گرفت اومد نشست، با آرنجش زد به دست من، با چشماش به پایین اشاره کرد، پاچه شلوارش رو کشید بالا که ببین جوراب نو خریدم :))

من هنوزم هر آشنایی رو ببینم که چیز جدیدی خریده باشه یا چیزی بهش بیاد و … همیشه میگم به‌به چه قشنگه، چه بهت میاد و مبارکه. والا حقیقتش من بیرون غریبه هم ببینم که چیز قشنگ و خاصی بنظرم پوشیده باشه و یا حتا رنگ موش خاص باشه بهش یه جوری میگم 🙂 حالا دیگه خدا نکنه عروس و دوماد ببینم :))) به هزار زبان بهشون تبریک میگم :)))))))) هاها یاد یه چیزی افتادم تعریف کنم، چند وقت پیش با پیام بیرون بودیم یعنی تفریح می‌کردیم. بعد یه فولکس نارنجی پشت چراغ قرمز دیدیم که ماشین عروسی کرده بودنش. عروس و داماد پشت نشسته بودن،‌ عروس به بیرون نگاه میکرد و ساکت و آروم بود. من کلی ذوق کرده بودم، فولکس نارنجی و ماشین عروس شدنش خب ایده فوق‌العاده‌ای بود، یکهو با عروس چشم تو چشم شدیم من همینطور که داشتم می‌خندیدم از ذوق بهش دست تکون دادم و علامت Thumbs up نشون دادم، عروس خندید و با ذوق دست تکون داد و ماشین رفت.

هیچی دیگه مبارکه مبارک :)))

داستان صوتی «یک» از فرود

اصلن فکر نمی‌کردم که یه روزی یکی از بچه‌های توییتر داستانی رو بنویسه و من اونقدر خوشم بیاد که صوتیش کنم. چند روز پیش پیامی لینکی بهم داد که نسرین این داستان رو بخون فرود نوشته. منم شروع کردم خوندم، بار اول برام گیج کننده بود و دوباره خوندم و یه چیزایی دستگیرم شد و سه‌باره خوندم و بعد دیدم اااا چقدر خوبه :)))) این شد که گفتم باید و حتمن من این رو صوتی کنم. اجازه گرفتم و فرود هم اوکی داد و این شد که دارم این پست رو می‌نویسم.

خلاصه مرسی از فرود که همچین داستان باحالی نوشته و مرسی از پیامم که لینکش رو فرستاد بخونم، و مرسی از خودم که اینقدر ذوق داشتم برای صوتی کردنش . راستی این داستان رو می‌تونین تو وبلاگ فرود بخونین، اسمش هست «یک».

ادامه خواندن داستان صوتی «یک» از فرود