داشتیم از جایی برمیگشتیم، پشت چراغ قرمز منتظر بودیم- یه آقایی توجهم رو جلب کرد… هوا سرد بود در حد یخ زدن سرد بود، بارون میبارید و هوا گرفته و ابری. یه آقایی به نظر ۵۰-۶۰ ساله، قد حول و حوش 160 سانتیمتر، لاغر اندام، پوستش گندمگون مانند… داشت آروم آروم راه میرفت، انگار عجله نداره، دستهاش رو گذاشته بود تو جیب شلوار سیاهش و کاپشن یشمی رنگش رو کیپ کیپ تا زنخدان بسته بود. کلاه کاپشنش رو کشیده بود رو سرش… اما لبخندش! انگار از چیزی ذوق کرده و تحت هیچ شرایطی نمیتونه خوش نباشه و نخنده!
نگاهم بهش دوخته شده بود، به خاطر کل این فریمی که جلوی چشمم بود، اون لبخند قشنگ، وقتی تنهایی داری راه میری و برات مهم نیست کی چی میگه کی چی نمیگه، برات مهم نیست مردم نگاهت کنن یا نه، برات مهم نیست همین، خوشی و باید حسش کنی باید بروزش بدی و بقیه ؟ خب برن به جهنم یا هر جایی میخوان- البته نا گفته نمونه که تو بکگراند هم یه موزیک فرانسوی ملایم پخش میشد (تو ماشین)… میدونین شاید همه چیز با موسیقی زیباتره، شاید همه چیز با موسیقی گیراتره، شاید موندگارتره!
اگه دست از خیره شدن به اون صحنه بر میداشتم میتونستم یک عکس قشنگ از ایشون بگیرم. اما میدونین چی؟ همین الان همون فریم رو با نوشتنش ثبت کردم. همیشه اون لبخند قشنگ که دلیلش رو نمیدونم و نبایدم بدونم و البته شاید بهتره ندونم تو ذهنم میمونه.
عنوان این پست ۲ نبود! دستم خورد به کیبود و دیدم ۲ تایپ شده و گذاشتم بمونه! دست روزگاره و اینم قشنگه 🙂
پایانبندی تقدیم به اون آقا و دل خوشش