مینور در مینور

دو ساعت پیش، حین کار، داشتم به موسیقی گوش می‌دادم که ناگهان یکی از آهنگ‌هایی پخش شد که من را یک‌ راست به خاطره‌ای چند سال پیش پرتاب کرد; بعد لذت بردن از خاطره، سوالی برام پیش‌ اومد در مورد «موسیقی و حافظه». در موردش جستجو کردم و می‌خوندم که به تحقیق/آزمایش جالبی برخوردم- برای من جالب بود و گفتم نوشتنش خوب میشه. اما اول اون خاطره رو تعریف کنم.

چند سال پیش، داشتیم تو یکی از محله‌های قدیمی شهر قدم می‌زدیم که چشممون افتاد به یه مغازه‌ی آنتیک‌فروشی وینتیج. گفتیم بریم ببینیم. من از دیدن اشیای قدیمی لذت می‌برم. این فکر همیشه باهامه که مثلن یه میز چوبی که صد سال از عمرش گذشته، لابد کلی قصه با خودش داره، کلی آدم پشتش نشستن، حرف زدن، غذا خوردن، خندیدن، کتاب خوندن/ نوشتن، خوش بودن، عصبانی شدن، فحش دادن و شاید گریه کردن.

رفتیم تو مغازه و شروع کردیم به گشتن. رسیدیم به بخش اکسسوری‌ها (همون خنزل‌پنزل‌ها و جواهرات). یه گوشواره‌ی تک دیدم، تک لنگه. یه سنگ سبز خوش‌رنگ داشت و طراحی‌اش هم خیلی ظریف و شیک بود، از اون‌هایی که آدم فقط تو مهمونی‌های خیلی خاص استفاده می‌کنه. نشونش دادم به پیام و گفتم: «ببین چقدر شیک و ظریفه، حیف که یه‌دونه‌ست.»

کنارش یه کیف دستی مشکی هم بود؛ خیلی نازک و مستطیلی، با پارچه‌ای براق که شبیه ابریشم می‌زد. یه گره‌ی ظریف داشت روی کیف و یه قفل فلزی از اون قدیمی‌ها که چفت می‌شن. کلی نگاه کردیم و لذت بردیم، از مغازه زدیم بیرون و رفتیم سمت یه کافی‌شاپ نزدیک.

کافی‌شاپ فضای گرم و آشنایی داشت، یه جور حس خونه می‌داد. نشستیم سر یه میز دو نفره. محو فضا شده بودیم. نور، رنگ‌ مبل‌ها و پرده‌ها، بوی کافی‌شاپ، همه‌چی دقیقا همون‌جوری بود که باید. پلی‌لیستی هم که پخش می‌شد، انگار مخصوص همین لحظه چیده شده بود. حتی اسم کافی‌شاپ هم الان یادمه 🙂

همون‌جا یهو ذهنم برگشت سمت اون گوشواره‌ی تک و کیف مجلسی. به پیام گفتم: «می‌دونی داستان اون گوشواره و کیف چیه؟» و بعد، همین‌جوری که نشسته بودیم، یه داستان ساختم از خودم؛ یه قصه درباره‌ی زنی که عصر یکی از روزها داشت برمی‌گشت آپارتمانش… (قرار نیست داستانو اینجا بنویسم. باید برم تو دفترهای قدیمیم دنبالش بگردم، بازنویسیش کنم، شاید یه روز گذاشتمش تو سایت.)

همه‌ی اینا رو گفتم چون فقط یکی دو ساعت پیش، حین کار، یکی از همون آهنگ‌هایی که اون روز تو کافی‌شاپ شنیده بودم، دوباره پخش شد، و یه‌هو من برگشتم به اون عصر، اون پیاده‌روی، اون مغازه، و اون داستان…

خب این از خاطره، حالا بریم سر قسمت علمی پست 🙂 قبلن در مورد اینکه موسیقی کمک می کنه که خاطره‌ها رو به یاد بیاریم نوشته بودم «موسیقی و مغز». حالا یه چیزی که همین یک ساعت پیش داشتم در موردش می‌خوندم رو به این قضایا اضافه کنم. مفهومی داریم به اسم music-dependent memory -حافظه‌ی وابسته به موسیقی- یعنی مغز ما گاهی موسیقی رو به‌عنوان نشانه‌ای برای بازیابی یک خاطره یا یادگیری خاص نگه می‌داره، و شنیدن دوباره‌ی همون موسیقی، کل اون لحظه رو دوباره زنده می‌کنه.
اگر در حال گوش دادن به یک آهنگ خاص باشیم و در همان زمان چیزی را یاد بگیریم، پخش دوباره‌ی اون آهنگ می‌تونه حافظه‌‌مان را تحریک کنه و یادآوری همون اطلاعات را آسان‌تر کند. نکته مهمی که امروز یاد گرفتم این بود که لحن موسیقی نقش مهمی داره.

لحن موسیقی یعنی مینور بودن یا ماژور بودن اون موسیقی. یه توضیح کوتاه در باره لحن موسیقی بدم: وقتی یه آهنگی رو گوش می‌دید که حس شادی، رقص و خوشی داره اون لحنش ماژوره، و اگر موسیقی‌‌ای گوش ميدید که حس غم، رازآلود و دارکی بهتون می‌ده اون موسیقی لحن‌ش مینوره. تفاوت این دو لحن هم در نوع چیدمان فاصله بین نت‌‌ها در یک گام موسیقی است که الان توضیحش ممکنه بي‌ربط باشه. ولی اگه علاقه داشته باشید یا کنجکاوی‌تون رو برانگیخت خودتون می‌رید سراغش می‌خونین دیگه:)

خب چیزی که می‌خواستم بنویسم این بود که نتیجه یک آزمایش علمی نشون داده که اگر موقع یادگیری موضوعی موسیقی‌ای رو با لحن مینور گوش بدیم و بعدها همون موسیقی رو با لحن مینور بشنویم اون خاطره یا جزيییات بیشتری یادمون میان، در برابر اینکه مثلا مینور گوش بدیم و بعد همون موسیقی رو با لحن ماژور بشنویم، یا ماژور به ماژور یا ماژور به مینور. بذارید نتیجه‌اش رو اینطور بنویسم:
وقتی لحن موسیقی در مرحله‌ی یادگیری و یادآوری یکسان بود (مثلن هر دو ماژور یا هر دو مینور)، شرکت‌ کننده‌ها بهتر چیزی که یاد گرفته بودن رو به یاد می‌آوردن و این اثر در لحن مینور قوی‌تر بود.

لحن موسیقی خودش بعنوان یک ایندکس بگیم(؟) یا نشانه د رحافظه تاثیرگذاره، این سوای خود موسیقی است. اگه می‌خواین بیشتر در مورد این آزمایش و نتیجه‌ش بخونین : https://www.researchgate.net/publication/242122237_Music_tonality_and_context-dependent_recall_The_influence_of_key_change_and_mood_mediation

بالاتر نوشتم که اگر «موقع یادگیری چیزی» موسیقی‌ای گوش کنیم، اما در حالت کلی‌ش میشه همون داستان پیوند خوردن یک خاطره یا یک رویداد با موسیقی‌ای که اون لحظه داشته پخش می‌شده، نکته‌ مهم‌ش این بود که اگر اون موسیقی مینور باشه اونوقت به یادآوردن اون خاطره با شنیدن اون موسیقی با همون لحن با جزئیات بیشتری به همراه خواهد بود یا بهتر یادمون میاد.

چند تا نکته مهم: آدم با آدم فرق داره، شرایط‌ها متفاوتند، موسیقی با موسیقی فرق داره (مثلن اگر با شنیدن موسیقی‌ای یاد خاطره‌ای بیوفتی، احتمالن یادگیری موضوعی با شنیدن اون موسیقی هیچ کمکی نمي‌کنه، یعنی ممکنه اثر منفی در یادگیری داشته باشه) گفتم نوشتن اینها ممکنه یه سری سوال رو جواب بده. چندتا سوال همین الان به ذهنم میاد که باید سر وقت در موردش بخونم ببینم داستان‌ش چیه، اگر جالب بود در وب‌سایتم می‌نویسم.

پایان‌بندی مینور در مینور میشه ماژور؟