جناب رنه دکارت یک جملهی معروفی دارن، «cogito, ergo sum» یعنی مياندیشم پس هستم. اگر صفحه مربوط به این جمله در ویکیپدیا رو بخونیم اینطور نوشته شده «dubito, ergo sum, vel, quod idem est, cogito, ergo sum» یعنی «من شک میکنم، پس هستم، یا همانطور که میتوان گفت، میاندیشم، پس هستم». یعنی سه مرحله داره: شک و تردید، اندیشیدن و تفکر و در نهایت وجود داشتن.
سوالی که پیش میاد اینه که چرا کمتر شک میکنیم؟ یا بگم آیا کمتر شک ميکنیم؟ چرا؟ چون قطبیگرایی بیشتر شده؟ نمیدونم شاید هم شک کردن کمتر شده و در نتیجهش قطبیگرایی بیشتر شده. قطبی شدن میل داره که همه چیز رو به حکم نهایی بدل کنه، یا راست یا چپ، یا خودی یا غیر خودی، یا با ما یا بر ما، یا سفید یا سیاه. شک کردن اما از ندونستن میاد، از کامل ندانستن، همین ندونستن تو منطق قطبیشدن نشونه ضعف ممکنه باشه، به همین دلیل است که نوشتم شاید این دو هم رو کامل میکنند.
قطبی شدن باعث میشه دچار شور جمعی بشیم، من معمولا ازش به عنوان «جو» یاد میکنم- جو گیر میشیم و، بدون تامل، کاملن همراه گروهی میشیم. در این وضعیت در حالیکه فکر میکنیم داریم به وظایف شهروندی/مدنی عمل میکنیم، یا در جای دیگه فکر میکنیم که داریم cool رفتار میکنیم و بامزهای چیزی هستیم، در واقع فردیتمون رو رها میکنیم، به صورتی جمعی داریم کاری رو انجام ميدیم بدون اینکه تامل کنیم. تبدیل میشیم به آدمهای دموکراتی که فکر نمیکنند، چیزی که رنه دکارت ازش حرف میزده. تبدیل میشیم به چیزهایی که راحت کنترل میشیم، چیزی که سیستمهای نوین میخوان. هرازگاهی یک پارادوکسی هم میبینی. بعضی وقتا حتی اونهایی که با یکشکلشدن و یکدستی فکری مخالفاند، خودشون دچار قطبیگری میشن. شعار «متفاوت باش» گاهی فقط به معنای «مثل ما متفاوت باش» درمیآید، و نه «خودت باش».
اگر عادت کنیم به قطبیگرایی، اونوقت وارد هر حرکت جمعیای میشیم که شاید باهاش مخالف بودیم! البته نه با کلیاتش اما با مواردی که کاملا باورهای ما رو میتونه زیر سوال ببره. من بیشتر از یکی دو ساله در شبکههای اجتماعی نیستم، همون موقعها هم که بودم یادم میاد چطور کاربرهای توییتر یک/چند کاربر رو لینچ میکردن و توهین و نفرتپراکنی که تو از ما نیستی و از اونهایی! در حالیکه اساس خواسته هر دو یکی بود! قطبیگرایی میخواد که تک تک اعضا تک تک آدمها از هر نظر یک رنگ و یک شکل باشند و هیچ شک و تردیدی در میون نباشه. اینجاست که این حرکت جمعی میتونه مسموم بشه.
من مخالف حرکتهای جمعی نیستم، ما حیوانهای بافکر و اجتماعیای هستیم، ما بهم نیاز داریم برای زندگی بهتر! اما همین قدر هم نیاز به تنهایی داریم، تا برای خودمون به قولی دو دو تا چهارتا کنیم، شک کنیم، حتی انکار کنیم، بپرسیم، جستجو کنیم، ارزیابی کنیم.
امروز داشتم یک پادکستی رو گوش میدادم، یاد جمله معروف دکارت افتادم، و یاد به قولی تجربه زیسته خودم، در موردش فکر میکردم یه ذره جستجو کردم در موردش و گفتم نوشتنش بد نمیشه. ممکنه حرفهام از جنبههایی درست یا غلط باشه، من فقط چیزی که تو ذهنم بود رو نوشتم. از اون دست آدمهایی نیستم که بگم چون «رنه دکارت» این حرفو زده پس درسته، باید برگردیم و خودمون فکر کنیم. رنه دکارت رو بعنوان نمونه نوشتم، خودتون بسط بدید به هر چیز و هر کسی و هر کتابی و … .
پایانبندی شکبرانگیز