با هانس زیمر

چند روز پیش، عصرگفتم چرا تجربه کار با آبرنگ ندارم؟ خلاصه پاشدیم رفتیم محله و یه آبرنگ جمع و جور و همه فن حریف پیدا کردم. همه فن حریف که میگم واقعن همینه که است، یه قوطی ماننده یکهو مثل ماشین‌های ترنسفورمرز باز میشه و کلی چیز میز داره. اتفاقن با قیمت مناسبی هم خریدم و تازه فروشنده رو هم از حالت کارخونه خارج کردیم 🙂 اینطور شد که یادم رفت کلمه آبرنگ به ترکی چی میشه، انگلیسی بهش گفتم و ایشون هم دیگه از کانال انگلیسی بر نگشت به ترکی! حالا هی من ترکی باهاش حرف میزدم و ایشون انگلیسی جواب میداد… پیام گفت فروشنده خراب شد :)) خلاصه از حالت کارخونه در اومد ایشون. یادم باشه برم بهش سر بزنم ببینم برگشت به تنظیمات اولیه یا نه.

آره از اون چند عصر پیش بلاخره امشب گفتم قبل خواب یه آستینی بالا بزنم و طرحی نو در اندازم. دیدم دلم میخواد مانگا بکشم و رفتم که چیزی پخش کنم شبیه آهنگ‌های استودیو جیبلی که همراه باشه با مانگا کشیدن، هر دو هنر رو درآمیزیم به شکلی. اما نظرم همون موقع عوض شد و رفتم سراغ هانس زیمر و خب بعید هم نبود که برم سراغ آهنگی مثل A way of life…

اینطوری شد که به جای میازاکی به همراه هانس زیمر نشستم پشت میز. چیزی که کشیدم یه درخت‌ه همین. اما هر شاخه‌ش پر از خاطره است، آهنگ اوج میگرفت و من یه شاخه دیگه اضافه می‌کردم… درخت شلوغ شد اما هر شاخه‌ش یه داستانه یه حسه یه لحظه‌ خاصی است.

الان که نقاشی‌م رو می‌بینم آهنگ A way of life پخش میشه، کسی نمی‌شنوتش هیچ وقت اما من میشنوم و کافیه.

حالا نظرم در مورد آب‌رنگ؟ خوبه باهاش ادامه می‌دم احساس میکنم خیلی بیشتر منعکس میکنه حس رو تو نقاشی.

پایان‌بندی هم برای تک تک شاخه‌های درخت