با مذاکره وانتقال مسالمت آمیز

همکار سوریه ای دیروز تو شرکت شیرینی پخش کرد. وقتی شنیدم چقدر خوشحال بوده خیلی خوشحال شدم، نزدیک بود گریه کنم، افسوس خوردم چرا نرفتم دیروز.یعنی خیلی خوشحال شدم براش. بچه‌ها ازش پرسیدن برمیگردی سوریه؟ با افتخار گفته of course. خیلی خوشحالم براش و برای مردم سوریه که بلاخره یه ظالم «با مذاکره وانتقال مسالمت آمیز» سقوط کرد.

همکار در مورد زندان‌ها و زندانی‌‌هایی تعریف کرده که اصلا کسی خبر نداشته ازش، از زندانی‌هایی که سالها بوده روز روشن رو ندیده بودن، اصلا خبر نداشتن کی مرده کی زنده است! این طور خبرهای بد رو تازه دارن میشنون و وقتی اینها رو نعریف میکرده حس سردرگمی داشته، من به نقل دارم مینویسم…

تو این چند سال چند نفر غرق شدن، چندتا بچه، چند نفر کشته شدن، بی‌خانمان شدن، آواره شدن، تحقیر شدن، رونده شدن… این همکارمیگفته شوکه شدیم از شنیدن بعضی خبرا.

یاد اون عکس افتادم، بچه ۳ ساله کنار دریا… از چی بیشتر میشه شوکه شد میگم و رد میشم! من دقیقا نمیدونم همکار چی دیده چی شنیده!

اگه دیروز شرکت رفته بودم یه عکس از همکار با اون لبخند قشنگ روی صورتش و جعبه شیرینی تو دستش میگرفتم و تابلوش میکردم میزدم به دیوار.

« با مذاکره وانتقال مسالمت آمیز» لعنت به اول و آخرظالم که یکی دوتا هم نیستن!