جناب تالکین، که درود خدایگان بر او باد، تو ضمیمههای رمان «ارباب حلقهها» از پادشاه روهان – هلم پُتکمُشت، و دو پسرهاش به اسم های هالت و هاما نام برده بودن (شخصیتهایی مربوط به حول و حوش ۱۸۰ سال قبل از رمان ارباب حلقهها) . این جناب هلم پُتکمُشت یک دختری هم داشته که حضرت تالکین نه بهش اسم داده و نه سرنوشتش رو مشخص کرده بود. خیلی راحت بخوام بگم در نظر تالکین یکی بوده که اون وسطها داشته نون و ماستش رو میخورده!
حالا چند نویسنده اومدن بر اساس این ضمیمه یک داستانی رو نوشتن که یه جوری نقطه مقابل توجهات تالکینه. اون دختری که اون وسط معلوم نبوده داشته چه نون و ماستی میخورده، تو داستان این جنابان شده نقش اول و به قولی قهرمان ما. خلاصه فیلمنامهش نوشته شده و به کارگردانی کنجی کامیاما این فیلم رو ساختن.
اصلن هم اسپویل نکردم، خیالتون راحت!
بلاخره یه داستانی هست تو فضای ارباب حلقهها و به نظرم همین کافیه که آدم بشینه ببینه و ازش-شاید- لذت ببره. حتی اگر ناپخته باشه. ولی خب کاش بیشتر وقت میذاشتن روش، lazy writing. خیلی صحنههاش وام گرفته از ارباب حلقهها است. میپذیریم که قالب فیلم همینه، اما دیگه نه خیلی! میگم دیگه زیاد وقت نگذاشتن! مثلا بیخردی پادشاه از مثال زدنی هم گذشته…
خلاصه خلاصه اونطوری نیست که آدم بگه یه بار دیگه ببینم. شما ارباب حلقهها رو میتونین هر سال یکبار برای چندمین بار ببینین و هر بار لذت ببرین! ما هر بار که ارباب حلقهها رو میبینیم اون صحنه که جناب برومیر داره نفسهای آخرش رو میکشه، اون لحظه شمشیرش رو میذاره رو سینهاش و با پادشاهش بیعت میکنه، منم در حالیکه بغض کردم همون لحظه دستم رو میذارم روی سینهام و همراه جناب برومیر با پادشاه آراگورن بیعت میکنم (هر بار و هر بار). بینین به این میگن داستان، به این میگن فیلم. مرسی حضرت تالکین و مرسی جناب پیتر جکسون، من کلاهم رو برای شما برمیدارم، نه اصلا بهتر- من برای شما یک بار شمشیرم رو تقدیم میکنم.
پایانبندی «نه به Lazy writing»